چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت
|
|
مات و مبهوتم از این اَلفاظ ها
دلخورم از این صداقت باز ها
هیچ مسئولی ندارد ترس از
روزِ رستاخیزِ «ح
|
|
|
|
|
روسری سر کن
آتشبس شود
میان من و باد
|
|
|
|
|
... چون فرشته نیستی یا موجهای کاسپین
باز گردانی هر آنچه داده ام را بی سؤال...
|
|
|
|
|
نیم قرن از زندگی ام را به دوشم می کشم
|
|
|
|
|
بی تو اندازهء بت های جهان بد کیشم
شیوهء مستی و رندی نرود از پیشم
در ره عشق تو نیکو صفتان وا ماندند
|
|
|
|
|
من از وفا به جفا از عطش به سراب رسیدم
|
|
|
|
|
ای کاش می شد که...! ولی دیدم نمی خواهد
ایـن زخــمِ کهنه تا ابــد مرهم نمی خواهد
|
|
|
|
|
صبر را قامت تو بخشیدی به آن
مهر تو افزون ز دنیا و زمان
|
|
|
|
|
اینکه می بینی این حال و روزِ من است ،
اینکه حالم به حالتِ قمردرعقرب افتاده ،
برای اینست که ایمانم
|
|
|
|
|
شب رهسپار است
به سوی فردا
بی هیچ نوری
بی هیچ روزنهای
|
|
|
|
|
از امید
بفرداواینده ای
که دور از دست رسو
نا پیداست
|
|
|
|
|
بیگانه چه کار است بدین وادی پر نور
کین جا شبحی هست از آن جلوه رازش
آنان که زدند
|
|
|
|
|
این همه سال چشم به تو دوخته ام.....بانگاه..سرد تو سوخته ام........گفتم که شوی معشوق من .....گویا که
|
|
|
|
|
تو همانی که در آشوبترین لحظه مرا میفهمی
بغض خاموشی لبهای مرا میشنوی
|
|
|
|
|
این آخرین دیدار دل با یار بود...
|
|
|
|
|
با آنکه بعضی ها کسی جز غم ندارند
خیلی از این مردم همین را هم ندارند
|
|
|
|
|
قدم خسته ام ای عشق به صحرا نرسد
این جنونی که مرا هست به لیلا نرسد
|
|
|
|
|
هم قدّ آغوش منی و دلربایی
درمعبد گل بوسه ام قبله نمایی
|
|
|
|
|
همچو فرش کهنه ای به زیر پا افتاده ام
درمیان قوم و خویشانم جدا افتاده ام
|
|
|
|
|
گره بر چشم تر افتد به هنگام جدایی ها
چو ساحل در بغل گیرد تن گرم بیابان را
|
|
|
|
|
من دلواپسم
حق با تو خستم
من احساسم
روی چشما تو بستم
ساز یه ملودی احساسی
میشه حسمو دلی بشناسی
م
|
|
|
|
|
هر کجا پا می گذارد سنگ ها دُر می شود
در زمین با بودنش .. جایِ خدا پُر می شود
|
|
|
|
|
قیمت عشق ندارد به جهان کاهش و افت
|
|
|
|
|
پاییز تا گردنم زرد شده
و درختان از پنجره کافه افتادهاند
قهوهام ریخته و...
|
|
|
|
|
باهیچ طریقی که نشد رام شود
جنس دلش از وسایل چینی بود
احمدصیفوری
|
|
|
|
|
بتهوون،
روی نتهای آوای تو
--نوشت،،،
سمفونیهای سونات را...
|
|
|
|
|
کوردم،
ئوییی کوردم!
کورد!
|
|
|
|
|
تـو انديشـه ي فـردي ، به كاري مـَيـار
زِ انديشـه ي جمعـي ، توان كـرد كـار
|
|
|
|
|
در ذهن من چو یاد تو بیدار می شود
در من طنین نام تو تکرار می شود
|
|
|
|
|
روزی دیگر
آغاز شد
چشمهای بستهام
به دیدن روی تو
نبض زمان را
در ضربان قلبم
آغاز کرد
|
|
|
|
|
بیا مهربان ،همدم و یار باش
چو شیرین ،به رویای فرهاد باش
تو افسونتر از ،نور مهتاب باش
که مرهم بر
|
|
|
|
|
شهر درهم بشکست زیر گامهای سرنوشت
روزگاران بگذشت فصل بیداد رسید
|
|
|
|
|
آخرش باران زد و بغضم شکست...
|
|
|
|
|
شد نمایان اَختری در آسمانِ رهبری _روشنی بخشِ ولایت، نورِ تابانِ غدیر
|
|
|
|
|
با سجود بر تو دین کامل شود
|
|
|
|
|
درک کن من را ، بخوان دردِ میانِ سینه ام را ....
|
|
|
|
|
"دلیران لر"
چه دیدی تو از مرد ِ مردان لر
از اعجاز مردان میدان لر؟
همانانکه محبوب ایر
|
|
|
|
|
صدای سکوت را میشنوی...؟
این تهی قلبم است
این صدای پرفریاد
|
|
|
|
|
تو ای بغض باریده ی اشک و آهم
تو ی دشت شرقی ترین این صبحگاهم
|
|
|
|
|
جای تو خالیست ای زیباترین پروانه احساس...
میفروشم غالب اجباریم را تا رها گردم...
نازنینم خاطر ز
|
|
|
|
|
میخوام یه روز به پرنده فروشی برم و
تمام پرندهها را بپرونم تا برند سی کارشون
یهو فکر نکنی گوش شی
|
|
|
|
|
عشق هست و ،جهان دور سرش میگردد
|
|
|
|
|
پاییز شدی ، انار دستم دادی
|
|
|
|
|
سخت گیجم کرده حسّ توامان چشم تو
|
|
|
|
|
قلم برداشتم تا ذره ای از درد بنویسم
|
|
|
|
|
تن لرزه های خفیفِ بنفشه ها به نسیمِ صبحگاهی
اندامِ مه پیکرِ ظریفِ مدلِ تابلوام را به یادِ من آورْد
|
|
|
|
|
می سازی
می نوازی
می رقصانی
اما
|
|
|
|
|
احرام كعبه را كه نـبستم براي خلـق
كاري نـكرد خرقه و زنّـار و كهنه دلـق
|
|
|
|
|
چقدر یادِ تو وقت نشناس است...
|
|
|
|
|
عده ای کلاه بر سر می گذارند
عده ای کلاه از سر برمیدارند
عاقبت همه سرها بی کلاه است
|
|
|
|
|
چو پروانه باش ، شمع را بجو
در این تیرگیها، مه را بجو
بخند هر زمان، از غم مگو
که بنیان غم را شکن
|
|
|
|
|
در اوج تهیدستی،
پُرم
از "تنهایی"!
لیلا_طیبی (رها)
|
|
|
|
|
رفته بودم سوی قبرستان شهر
|
|
|
|
|
من باختم در این قمار سهمگین
بازنده کل جهان پر ز کین
|
|
|
|
|
از نور صفا به عالم جان برسی
از عشق علی به عشق جانان برسی
|
|
|
|
|
چه میشد باز با همراهیات شیرین شود کامم؟
که طعمِ تلخِ دوری، در دهانم بوده تا اکنون!
|
|
|
|
|
شعر پیشرو تبری
سه گلشن تبری
|
|
|
|
|
تمام بودن وماندن
برایم بیش وکم
همانند سرودی ناگفته
در ذهنم شده جاری
|
|
|
|
|
هر بیت شاعر بیخانه بیت اوست
سرتاسرش به هوایت سروده شد
|
|
|
|
|
در پیش چشم بود و غمش را کسی دندید * پروانه ای که در وسط قاب، مُرده بود
|
|
|
|
|
مژده شیعیان عید غدیر آمد
بهر امامت ما علی امیر آمد
خندید با لبخند غدیری زهرا
تا دید علی بر
|
|
|
|
|
وقت سقوط است، پریدن خطاست...
|
|
|
|
|
از روی صد قصه تو را آفریدهام
بیوقفه تا خط دو چشمت دویدهام
|
|
|
|
|
سر به هواترین فرد عالمم...
|
|
|
|
|
ای کاش دلم همیشه بی تاب نبود
|
|
|
مجموع ۱۲۳۷۸۰ پست فعال در ۱۵۴۸ صفحه |