بنفشه
تن لرزه های خفیفِ بنفشه ها به نسیمِ صبحگاهی
اندامِ مه پیکرِ ظریفِ مدلِ تابلوام را به یادِ من آورْد
که اندکی به خود می لرزید ، گاه گاهی
تن لرزه های خفیف اش ،
نشانه ای ازعشق بود
همان حسِ شادی که ،
لبخندهایمان را جسورمیکرد گاهی ،
برای قاه قاهی
بنفشه های رنگارنگ ، گوشه ای از،
نقشِ بنفشِ ظرافت و، لطافتِ دلبرانه ی صبح اند
لطافتِ شوقی واقعی ،
نه لطافتی واهی
همچون لطافتِ لیزی که ،
کشیده شده به سرتاسرِ بدنِ ماهی
اگر اینهمه نعمتِ روکرده را بدست نگیرم من
بی شک از دستش میدهم ، به کمتر از ماهی
بنفشه ها و زیبایی های رَسته از خاک ،
زود میمیرند
آنچه باقی میمانَد ، شعر و تابلوی آنهاست
که ابدی شان میکند آنها را و میرساندشان ،
در اوجِ عروجِ دفاترِشعر و اکسپوها ، به جاهی
درمیانه ی اینهمه هنر بیا تا باهم قدم بزنیم
ولی همیشه چشمانت به مسیرت باشد
که سقوط نکنی با عریانیِ احساسِ مُدل وارَت ،
به چاهی
این دنیا پُر از دام است
آدم است و عروج و سقوطش
که می بارد بر او،
خواهی نخواهی
با دانستنِ این تفکرات است که ،
به سمتِ انبوهِ بنفشه ها ،
میشوم راهی
با زیباییِ بنفشه هاست ،
که ازآنها تاجی میسازم و،
بر سرت میگذارم ، اِی ملکه !
و خودم را جا میزنم درمیانِ اینهمه هنر،
به منصبِ شاهی
تو اِی ملکه ی من که کهربای منی
منهم مثلِ تمامیِ شاهان ،
کمترم از کاهی
ملکه داشت پیر میشد
با دیدنِ اولین موی سفید و،
اولین چروکِ نشسته برصورتِ زیبایش ،
ز اعماق دل کشید آهی
به او گفتم :
نگرانی ات از چیست ؟
اگر زیباییِ ابدی را میخواهی ،
باید اقتدا کنی به شاهی ،
که زوال ندارد حکومتش .
وقتی اینرا شنید
لبخندهای رضایت و شوقمان ،
تبدیل شد به قاه قاهی
بهمن بیدقی 1400/10/23
شاعر واستاد فرزانه
قلمتان رقصا
زیبا شعری بود
هزاران
درود برشما