پیوند رویا در آغوش تو
ژرف ترین فریادی ست که خواهی شنید
ای سرزمین تبر و هراس
درختان تبر نخورده ، می میرند
ونام پیوندی دیگر بر شاخه ها نخواهد ماند
سرزمین هایی که در آغوشم
گل ها را فرو می ریزند
سپیده دم به پیشواز اشتیاقِ
خویشاوندان بی مقصد خواهد رفت
ای گل عریان شده از نگاه مرداب
بارها یتیمانه در آغوشِ
زنان بی سرنوشت خواهم مرد
چه تقدیری از دست خواهد رفت؟
وقتی در اسارت اشک
لبخند ها باهم می جنگنند
وقتی شکوفه ها
سرنوشت خودرا نفرین می کنند
چه تقدیری از دست خواهد رفت
وقتی زنان پابرهنه برسرنوشت
جلاد مهتاب خواهند شد
بر سر راه کدام سایه؟
جهان مخروبه ی کفش ها ی توست
از رقص ریشه درختان
دررسالت جنگل می ترسم
وقتی موجها قلمروی بادآورده ی
شاخه هارا در هم شکستند
گاهی تن در پوست شبنم ها خواهد مرد
بی هیچ نشانی از تقدیر
با احترام محمدرضا آزادبخت
پی نوشت
اگر از تو بپرسند
کدام خورشید به سرزمین معراج خواهد رفت
نام برگ را از قلم خواهی انداخت
پی نوشت
آوا
نام خورشیدی ست
هر روز تک وتنها در رودخانه ها
با ماهی ها حرف می زد
آوا
پندار روشن آسمانی ست
جنون را در مرداب ها
با آفتاب آشنا خواهد کرد
پی نوشت
خیالم این بود کسی به باغچه ها آب نمی دهد
دیشب شبنم با گلی چنین گفت
تقدیم به لانه خرگوشی که بن بست تور صیاد است
سروده اجتماعی گلایه مندانه ای بود
عزیز برقرار باشید