چهارشنبه ۱۶ آبان
اشعار دفتر شعرِ «سوز_دل» شاعر سجاد سنبلی
|
|
زان همه خاطره بد زخمی به قلبم افتاد
|
|
|
|
|
چراغ ساحل آسودگی ها در افق پیداست
|
|
|
|
|
من در این شهری که زالو زده بی خون شدم
|
|
|
|
|
می رسد هر دو به گوشم نغمه ی ناقوس ها
سوزم وخم نکنم سر پیش این فانوس ها
|
|
|
|
|
باز چون سرباز دل جان را به شاهی باختم
تک عشقم را شبی با بی گناهی باختم
|
|
|
|
|
ظاهرا خوبم ولی من از ته دل شاد...نه
در زمینم گرچه آب باشد ولی آباد....نه
|
|
|
|
|
همچو فرش کهنه ای به زیر پا افتاده ام
درمیان قوم و خویشانم جدا افتاده ام
|
|
|
|
|
من به تنهایی در این غمکده عادت کردم
هرچه آمد سرم از روی سخاوت کردم
|
|
|
|
|
مثل یک قصه تلخم که سر انجامی نداشت
خانه بخت من از روز ازل بامی نداشت
|
|
|
|
|
عمرم از دست برفت بختم به سامان نرسید
چهلمم رفت ولی شام غریبان نرسید
|
|
|
|
|
باز. هم حال و هوای غزلم دلگیر است
قلم و دفتر واین سوز دل از غم سیر است
|
|
|
|
|
بس ریا بودش همه یک دم مسلمانی نبود
مومنی هم خانه شد شیطان نمی آید دگر
|
|
|
|
|
دین وایمان رفته را از سفره ی نانم بپرس
ظاهرا معلوم نیست ؛از حال پنهانم بپرس
|
|
|
|
|
حسرتی با سوز هردم میکشم این روزها
آه سردی که دما دم میکشم این روزها
|
|
|