يکشنبه ۴ آذر
اشعار دفتر شعرِ دال نامه شاعر ابوالفضل درویشی دال جولقی
|
|
تو بانگِ اذان بودی و من ، غیرت کافر
بشکست مرا صوت دو چشمان تو آخر
|
|
|
|
|
رفتی و بعد تو من مرغ غزل خوان شده ام
مثل حیرانی ِ یک گردنه حیران شده ام
|
|
|
|
|
عارف مثل قزوینی ، عاشق مثل میرزاده
وحشی ترم از بافقی ، یک شاخه ی افتاده
|
|
|
|
|
عیب نکن مرا که من عاشق و مست و واله ام
رنگ دو چشم مسکرت کرده به عشق حواله ام
|
|
|
|
|
هرچند شکستی منو ایمان و غرورم
ایوب جدیدم ، منم سنگ صبورم
|
|
|
|
|
برو و بیش از این در خطر نیندازم
به خانه عجینم مرا در سفر نیندازم
|
|
|
|
|
چهره ات از روی من را گرچه پنهان میکنی
با ترحم صد جفا ، آری به قرآن میکنی
|
|
|
|
|
حالا که رسیدن به تو امکان پذیر نیست
در لطف و مراعات منم جای نظیر نیست
|
|
|
|
|
نباید خواند بعد از تو تمام این غزل ها را
نخواهد کرد آشفته، غمی مجنونِ رسوا را
|
|
|
|
|
دروغ ِ عشق پنهان میکند از من حقایق را
همانطور میدرد آواز بلبل هم شقایق را
|
|
|
|
|
بیهوده مزن پر که پرواز حرام است
اصلا بخدا بعد تو آواز حرام است
|
|
|
|
|
من از این سایه های روی این دیوار بیزارم
من از بوییدن یاس و گلی تب دار بیزارم
|
|
|
|
|
ندارم در فراقت من به جانم نور و امیدی
من آن ابر سیه اما تو زیبایی و خورشیدی
|
|
|
|
|
آیه های کوثر و تطهیر و تغییر در کتاب
پیش ما با ادعای حفظ انجیر! آمدی؟
|
|
|
|
|
پنهان شده در چشم تو اسرار و حقایق
ای شاپرک ِپرسه زنِ باغ و حدایق
|
|
|
|
|
نیست دگر گلایه ای ، برو خدا پناه تو
شاد شوم اگر مرا ،یاد ، به ندرتم کنی...
|
|
|
|
|
شده باران دلم جاری ز چشمانم خون
بعد تو گر غزلم از نفس افتاد ، برو
|
|
|
|
|
که خواند آیه ی قرآن به سنگ قبر یک قاتل
|
|
|
|
|
میروم آسوده دور از عقل و منطق میشوم
با نگاهی واله و حیران و عاشق میشوم
|
|
|
|
|
ترسم که بیهوشم کنی ترک و فراموشم کنی
افتم زمین با دیدنت، آنگه تو آغوشم کنی
|
|
|
|
|
من و قصه ی جدایی تو و غصه ی نماندن
غزلِ نوشته بر دل، ز حیا و شرم نخواندن
|
|
|
|
|
تو کعبه و من مرتد این شهر غریبم
از عشق تو جز غم نشد هیچ نصیبم
|
|
|
|
|
آمد و کفر خودش را در دلم جا کرد و رفت
این منِ دیوانه را، دیوانه رسوا کرد و رفت
|
|
|
|
|
تو چقدر قند و نباتی تو عجب شیرینی
عاشقت مانده ام ار باز به من بد بینی
|
|
|
|
|
دور مشو ز شهر ما ،شهر که هیچ کوچه مرو
صف به صف آیند و دگر دید زنند قطار قطار
|
|
|
|
|
ای مهرَبان گلم مرغزار ِسرخ من
کارون اگر تویی، زاینده میشوم
|
|
|
|
|
تبر ار گردن سرو را بزند باکی نیست
به بریده شدن سر، که عادت داریم
|
|
|
|
|
دنیا فقط در رنگ خون انا الیه راجعون
ساقی بده آن تیشه را باید رویم تا بتکده
|
|
|
|
|
هزاران تیر طعنه در میان ما رهاندند
ز هر مانع شبیه اسب سرکش میپریدم
|
|
|
|
|
گره بر چشم تر افتد به هنگام جدایی ها
چو ساحل در بغل گیرد تن گرم بیابان را
|
|
|
|
|
ما ضعیفان را دگر بر گِرد عشق هیچ کار نیست
همدم شب های ما جز کاغذ و خودکار نیست
|
|
|
|
|
دلم هد شات میخواد یه مرگ آسون
یا تنهایی برم من زیر بارون
|
|
|
|
|
ای کاش که در گربه کمی شرم و نظر بود
|
|
|
|
|
واعظا پندم مده آتش برایم آب است
|
|
|
|
|
بوی تلخی ز اطرف جهان میشنوم
|
|
|
|
|
من چو شمعی که تمام شد تمام گشتم زود
|
|
|