پنجشنبه ۳۰ فروردين
|
|
درتلاشم خاطری دور از تو سازد خاطرم
خاطرت آسوده گویا در قیاسی باطلم
|
|
|
|
|
به خود آمدم و دیدم ، در وجودم ،
بجز حال وهوای ضجّه نیست
به خود گفتم : ایمانم کجاست ؟
جا تره و بچ
|
|
|
|
|
سپارم به پروردگارت
از شر منافق و دشمن بیدارت
گرچه نقاب است بر رخ آنها
امید که باش
|
|
|
|
|
آن که ما را مهرِ جان گردید و رفت
بس بر این دیوانه دل، خندید و رفت
|
|
|
|
|
از غصه دلا کاهش پیمانه طلب
از مرد جوانمردی جانانه طلب
|
|
|
|
|
دلم برای کسی به شدت تنگ است
که جای دل به سینه اش سنگ است
|
|
|
|
|
پناه می برم به تو
از این جان
این نیمه ی جان..
|
|
|
|
|
همانند شبے کھ دلتنگـِ روز است
اما دست تنهایے
او را در حصار خود حبس کرده باشد؛
همانند دݪ بےتابے ک
|
|
|
|
|
درختِ عشقِ من و تو، نداشت برگ و بری!
"چقدر باید از این" "نخلِ بیثمر" بکشم؟
|
|
|
|
|
الهه عباسیان هنرمند نقاش معاصرایران
|
|
|
|
|
دلم هد شات میخواد یه مرگ آسون
یا تنهایی برم من زیر بارون
|
|
|
|
|
.
دست شعر هایم را بگیر
و به تنهایی ام
برگرد
|
|
|
|
|
اینم از وقتی که پا گذاشتی توی زندگیم
اونی که زخم میخوره اما پای عشق میمونه
همه ی زورشو زد تا تو بف
|
|
|
|
|
لبخند هایش را لا به لای مو هایم بافته ام
تا مبادا نسیمی بوزد
و لبخندش را به صحرا و بیابان ببرد
آن
|
|
|
|
|
غمباد گرفته گلوی احساسم را
|
|
|
|
|
منو تو آن لحظاتی که به سرکردگی نور بمانیم
غفلت از آن پلیدی و دگر خود ز حقیقت زدگانیم
|
|
|
|
|
چه زیباست آغاز با نام عشق
و پرواز تا اوج،همگام عشق
|
|
|
|
|
گاهی سکوت باش، ولی حرف هم بزن!
|
|
|
|
|
او رفـت و نـباش منـتظـر معجـزهٔ خـاص
شـانسـی که بچـسبـد ورق پـاره ؛ نـداری
از حافظـه بیـرون کن
|
|
|
|
|
هان ای رفیقِ غریق در ورطۀ خیال
برخیز و بندهای جهالت ز خود بگیر
راهی به سوی حکمت و آزادگی بجو
گاهی
|
|
|
|
|
عزیزم ، ای منطقی ترین یار احساسی ام
|
|
|
|
|
کاش چو یاغی ببرم بند را
تیر زنم طعنه لبخند را
پیش که بایست کنم باز گو
صد گله از دست خداوند را
|
|
|
|
|
از من کسی دیوانه تر پیدا نخواهد شد
|
|
|
|
|
با یار غریبانه که گفتار می کنم....
|
|
|
|
|
کتاب شیر دانش.علمی.. انسان شناسی
شیر دانش می دهم ذهن تو را
چون برایت مهر مادر می شوم
چون چراغی د
|
|
|
|
|
دکتر جواب کرده مداوا نمی شود
|
|
|
|
|
نازنین باز دلم شوق پریدن دارد
ماه رخسار تو بی فاصله دیدن دارد
|
|
|
|
|
اطرافِ خانه ی ما ،
خروس نیست
من از چهچه ی زیبای بلبلِ خرمایی ،
ردِ آمدنِ سحرِ خوشقدم را می فهمم
|
|
|
|
|
ما زشعر زنده دلیم،عشق بکاریم به غزل
خرده بر ما تو مگیر،خواب چرا ما را نیست
|
|
|
|
|
دستان جستجوگرم
روی
تکتک سلولهای
بدن تو
پرسه خواهند زد
|
|
|
|
|
مـرا بۍ روۍ شیرینت صفا نیست
تو را کارۍ بھ جز درد و جفا نیست
منـم مج
|
|
|
|
|
تنهایی
از تنهایی نوشتن هم زیباست هم گاهی تلخ
تنهایی را زمانی چشیده ای که در میان جمع باشی
و با ه
|
|
|
|
|
روی خط قلب من این روزها ...
|
|
|
|
|
مدینه ام به کجایی که این پیمبر را
برای روز ظهورت طواف خود سازم
|
|
|
|
|
نا گفته ها را
در بغضی فرو بردیم..
|
|
|
|
|
عیبی است بر این شعر چون چشمه روانم
که توصیف تو آنگونه که حقست نتوانم
زیبا چنانی که من از فرط جما
|
|
|
|
|
از تو چه پنهان!
خودت به کنار،
از یادت هم،،
--شراب میریزد.
لیلا_طیبی (رها)
|
|
|
|
|
عەقرەبەی کاتژێرەکەم
لە ژێر ژەنگی زۆر
خەوی لێکەوتووە...
|
|
|
|
|
او را صدا زدم
با صد هزار امید
|
|
|
|
|
من هتکة بیجای تو را سر نکنم
هرمانم و من فکر تو را در نکنم
این گلرخ مهپارة ما ماه مرا
نادیده گرفت
|
|
|
|
|
روز های دراز بی سلامت چی کنم
دل دور است ز تو دنیا را چی کنم
|
|
|
|
|
غم پنهان
خوب میدانی اگر دل ز دلم برداری
میشود روز و شب و ثانیه ها اجباری
عشق بی مرز من و بخش
|
|
|
|
|
عمرم از دست برفت بختم به سامان نرسید
چهلمم رفت ولی شام غریبان نرسید
|
|
|
|
|
به رهی شدم رهسپار در عالم خیال
در اشتیاق آن ایامی آسوده از ملال
|
|
|
|
|
میان جنگ کشورها دعا می خواهم و رامش
|
|
|
|
|
نان، برکت ِ این سفره خالی ست؟! نه هرگز/خونست که مبادا به قلم، رنگ ببازید
|
|
|
|
|
شعر سروش
ایران، افغانستان، تاجیکستان...
|
|
|
|
|
رخشان شود از عشق تو سرمایه ی فطرت
زیبا شود از عطر تو نقاشی خلفت
|
|
|
|
|
وهمراه وهمدل با
نوای ساز دل هایی
که می جویند شادی را از دل واز جان
|
|
|
|
|
دوباره کاسهی لبریز ایمانم ترک خورده است
به اوراق کتاب اعتقادم باد شک خورده است
|
|
|
|
|
با چشمانت غزل می نویسم...
|
|
|
|
|
صورتک در صورتک از هر نقاب
تا بخنداند رود غم ها بخواب
دختران گیسو بلند و بافته
نقش پیراهن گل ریحان
|
|
|
|
|
یک جاده حرف دارد
استخوان هایم
ایست ندهید
قبرستان ها
|
|
|
|
|
وقتی چیزی را بخواهند کودکان ،
برزمین میکوبند ، با پا
|
|
|
|
|
تو رو کجا دیدم
بگو کجای این قصه
دردو شکستیم
مثل دو ماهی افتاده بر آب
|
|
|
|
|
رهایم کن ز خاکستان غم جان
دری بگشا بر این بی تو غمستان
|
|
|
|
|
شد دروغ ابزار کار ناگوار
زندگی شد بر پر کاه استوار
این بلرزاند دل هر آدمی
کین چنین بی راهه گش
|
|
|
|
|
یک روز باور می کنی شیدایی ام را
حسرت نشینی های در تنهایی ام را
|
|
|
مجموع ۱۲۳۴۵۷ پست فعال در ۱۵۴۴ صفحه |