چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت
|
|
من از تبار بی کسی ،رها شده ز آشیان
|
|
|
|
|
صدای آرام باد
گفتگوی گنجشک ها در سکوت باغ
چکه های قطرات باران روی برگ
و اما ناله های من، در شب
|
|
|
|
|
نگاهی از غزل آکنده های تو کافی ست
که بالِ دل گشوده تا کرانه ها بپرم ....
|
|
|
|
|
این جهانی که من آن بودم و آن بوده مرا
زین فغان دیده چه پندار که جان بودن مرا
|
|
|
|
|
هر كس كه دين ندارد بر خود بُوَد ستمگر
بـر طبق قـول قرآن وَز گفتـه پيامبر
|
|
|
|
|
کاش روحِ عشقِ من ،
هیچوقت خوابش نمیبرد
همیشه بیدار بود
|
|
|
|
|
دوستت دارم
نه از آنگونه
که بلبلی
شاخه گلی
یا که
پروانهای
رقص کنان
دور شعلهای
|
|
|
|
|
قسم به آن حسِ غریب و قریب..
|
|
|
|
|
ای کلید زشت و زیبا دست تو
کار ناحق و روا پا بست تو
از پس پرده کمی بیرون بیا
تا
|
|
|
|
|
از اینجا نرو!
...
در این شهر،
برای رفتگان
دیگر فاتحه هم نمیخوانند!
لیلا_طیبی(رها)
|
|
|
|
|
ئاااخ ئهی شاعیری بینیشتمان
بیسهر و شوینی رێگاکانی دوویر و درێژ
|
|
|
|
|
آتش بگیری ای فلک چرخت بلنگد
یک شهر و یک دلبر، فقط با من بجنگد؟
|
|
|
|
|
سالهاست که رفته ای
اما انگار هرگز نرفته ای
دست بر شانه ی خیالت می گذارم
اما تو مثل یک بیگانه
و
|
|
|
|
|
من خیره به عکسِ قد و بالای تو هر روز،
قندی طلبم ، یکسره لب دوزی و لب سوز
|
|
|
|
|
کاش ویروس جدیدی در جهان ساری شود
هر که گردد مبتلا از هرچه بد عــاری شود
|
|
|
|
|
در دفاع از حقّ و حقّانیّتِ پیغمبر و دینِ خدا - ما زِبعثت تا غدیرِ خم بسی رنجِ فراوان برده ایم
|
|
|
|
|
سازم امشب نغمههای دیگری در پرده دارد
|
|
|
|
|
کشوری داشت قدرتی به جهان
ارتشی کس ندیده بهتر از آن
|
|
|
|
|
گفتم خبر از یار جفا کار تو داری
|
|
|
|
|
گل نازُم چه شد غم بو امونت
صفا برد از شِرین بُرگ کمونت
بگو تا سی تو درمونت بجورُ
|
|
|
|
|
از جانب چشمان تو تخریب چه زیباست
|
|
|
|
|
هر زشتیایی در من میبینی
|
|
|
|
|
مکتب ادبی نورگرایی
شعر پیشرو
شعر سروش
|
|
|
|
|
پیغمبر عشق
من آن ماهم که یک شب در زلال چشمه ی مهتاب کوهستان
به عکس یک پلنگ تشنه ی عاشق نهانی
|
|
|
|
|
به جایِ دلبَری هی دلبُری کرد...
|
|
|
|
|
آنکه چشمانش به من هست دوخته
از تب و درد و غمم دل سوخته
لیک از چشمان وی آموختم
|
|
|
|
|
اي پير ره حقيقت تو چه زيبا نظر هستي
دل كندي زِ دنيـا و به عقبي تو بـبستي
|
|
|
|
|
روزی از این روزها
سیر
به تماشای تو خواهم نشست
سر به گریبان تو
پر وسوسه از پای خواهم نشست
|
|
|
|
|
قلبم از بیتابی ،
به گلوگاه رسیده بود اما ،
حالا از دهانم دارد میزند بیرون
|
|
|
|
|
روزی خاطری جوانه زد،
و خاطری کلاغ شد
روزی درختی انسان بود
و روزی چند انسان درخت
|
|
|
|
|
نه یاری می خواهم دمساز
نه بالی برای پرواز ...
|
|
|
|
|
پُرِ پَرِ آرزوی تو ست جهان
|
|
|
|
|
نازنین
نازنینم عشوه و نازت خریداری کنم
|
|
|
|
|
بار دیگر شاعر دیوانه را سوزاندهای
|
|
|
|
|
دور زمانه با دل من نیست مهربان
تا چند باشد این همه غم در دلم نهان
|
|
|
|
|
آمدی پیش من از میکده ها میگویی
از شب مستی و آن عربده ها میگویی
|
|
|
|
|
آخه من دردم و به که بگم
پنجرهم و رو به که باز بکنم
همه که روبه خود نشستن
پر پرواز و چیدن و
ب
|
|
|
|
|
در چشمهای خسته من رقص خواب بود
اندیشه های رهگذرم در شتاب بود
|
|
|
|
|
ای کاش فرق شادی و غم بدانی
معنای زخم و سوز و ما تم را بدانی
|
|
|
|
|
آتش زده چشم های تو بر جانم
|
|
|
|
|
به نفس می دمد صبح آوای نور را
به هوش می کشد خانه احسان تو را
به ترانه ای غوکان کنند زنده تالاب را
|
|
|
|
|
در این جهان فانی عشق شده است زبانی
|
|
|
|
|
رِندی نکن اِی شیخ، تو ماهِر بِشُدی
نَسلی به فَنا دادِه و قاهِر بِشُدی
در مَحضَرِ ما زارِ تو ظاهِر
|
|
|
|
|
عشق هر شب خبر از آتش جان دارد....
|
|
|
|
|
هزاران تیر طعنه در میان ما رهاندند
ز هر مانع شبیه اسب سرکش میپریدم
|
|
|
|
|
کشور ما سرزمین پسته های بی نظیر
|
|
|
|
|
من نگویم ، دل بگوید نام تو
من نبینم ، دل ببیند روی تو
روی عاشق میشود، آن همه احوال تو
ما مثالیم
|
|
|
|
|
من سالهاست
در پناه معصومیت چشمانِ مردمانم
|
|
|
|
|
نفسم باش مرا چون تو کسی نیست نفسم
شهر خالی ست مرا هم نفسی نیست نفسم
|
|
|
|
|
تا قدم بنهاده ام دراین جهان گشتم پشیمان که مپرس
|
|
|
|
|
بوی عطر گلها مست کرده هوا را
آن غنچه عشق یاد آرد نام خدا را
|
|
|
|
|
ای یار پری رویم آرام دل و دینم ۰۰۰
|
|
|
|
|
اینکه در لای کتابم کرده ام مه روی توست
|
|
|
|
|
گاهی زرد . . . واوقات بسیار ی سرخ بود رنگ رخسار گلگون تو
|
|
|
|
|
دلت آرام
همچو حوضی
کوچک و پُر از آب
لبت خندان
همچو آفتاب
|
|
|
|
|
هـر كس به امـر و نهـي خدا با وفا شود
دردش اگر يكي بُـوَد آن هم دو تا شود
|
|
|
|
|
چندلحظه مانده بود تا پیرمرد ،
غرق شود درونِ افکار،
که پیرزن ،
|
|
|
|
|
مادر بزرگ
مدام
شینه عینک ته استکانی اش را
ها و پاک می کرد
|
|
|
|
|
از همه زوایا
به تو نگاه کردم...
|
|
|
|
|
حالم دگرگون است!
شده ام زاغچی...
زاغ دیگران را چوب می زنم!
افکارم آبستن خیال می شوند و
من، در گ
|
|
|
|
|
اگر من جای خود بودم
نمی ماندم در دنیای بی آغازِ با پایان
|
|
|
|
|
سپاس از خداوند حیّ قدیر
که مولای ما شد علی در غدیر
|
|
|
|
|
ای یار غمخوار مرا، اَر چه اینجا و آنجا می بری
از دل میخواهی مرا، باز این دل را به یغما می بری
|
|
|
مجموع ۱۲۳۷۷۹ پست فعال در ۱۵۴۸ صفحه |