يکشنبه ۲ دی
اشعار دفتر شعرِ چشم های شیدایی شاعر ابوالفضل زارعی نژاد(علي الهادي)
|
|
باید عاشق باشی ، تادلت در دل ما رخنه کند
پیله ها را ، چگونه بی عشق خدا پروانه کند
علي الهاد
|
|
|
|
|
فصل دل
من از عشق
بالاترم
عاشقم
عاشق ترم
آنکه جان
با عشق
میسپار
|
|
|
|
|
تو را با عشق و خود هم ، با درد عشق عاشق شدم
تو عشقی ،جای خود اما من از دردش به تو لایق شدم
|
|
|
|
|
دل دل مکن ای دل ، که دل آسودگی ات چیست ای دل
دامن زده ای در دل و دل در دل ما کردنت چیست ای دل
|
|
|
|
|
هر لحظه به یاد تو که خود ، تصویر پر از لبخندی
هم شیرینی خود ، که به جان من و همگان افکندی
|
|
|
|
|
مثل نور
زنده بودن ، مثل نور و در عبور
نور بودن مثل دارد ، آيه هاى نور
نور تاريكى نه آن نور ابل
|
|
|
|
|
پَرَندهِ تَر از پَرَندهِ ام به هوای حرم
نور رضا
نور ، در آیینه های حرم تکثیر می شود
با نور ر
|
|
|
|
|
میان چشم ما چه حاصلی ، مگر به غیر دیدن است
به چشم جان مرا ببین ، تمام ما به کوری و ندیدن است
|
|
|
|
|
تو نفس در سینه چنان جان منی
تو نمی دانی که جانانی و جنی منی
|
|
|
|
|
من نگویم ، دل بگوید نام تو
من نبینم ، دل ببیند روی تو
روی عاشق میشود، آن همه احوال تو
ما مثالیم
|
|
|
|
|
زندگی جز این است که با هم مهربان باشیم
و یک دل و هم آغوش باشیم
تمام ثروت و دانسته های جهان به ح
|
|
|
|
|
صبر کن ، اندکی تا حال دلت خوب شود
مست ُ لایعقل مشو عاشق و دلباخته خود
کینه ها در دل و شیطان شده چو
|
|
|
|
|
در لقلقه جان زبان ،در دامن معراج زمان
العجل گو ، به حضرت صاحب الزمان
|
|
|
|
|
من به مصاف ستيزم ، که مگر ز جهان به دنبال چه مى گردم
عمر فنا نیست من که میشناسم خود را ، دائما درت
|
|
|
|
|
به گناهان نکرده هم ، گر تو مرا فاش کنی
دانم که در این چشم تویی، زمن چه کنکاش کنی
در خلوت پنهان ، ز
|
|
|
|
|
من یقین دارم حسین بن علی ما را فرا می خواند اگر دل هایمان شنوا باشد به صحرای کربلا فرا خوانده می شو
|
|
|
|
|
ِزِ هر کجا دلت به سمت او کنی
نظر کند ، نهان در آسمان کنی
زِغیر او هر چه به حال خود کنی
به حال خ
|
|
|
|
|
دل ما همیشه در جریده ، عشق و رضاست
به دلت مخور غمی ، که یارما غریب الغرباست
|
|
|
|
|
چه فراوان دلها که خداوند آفریدست
همان بس فقط در عاشقی اند یک دست
دِلِ نیکوست ، همان ذاتی که زیباس
|
|
|
|
|
تو در آن زاویه معلوم ،که فقط قلب منی
به وجودم که تو معلوم ، نفس های منی
تو خدایی، زچشمم معلوم ،هم
|
|
|
|
|
خیالم باز ، دوباره ماجرای باز شدن دَر
خدا کند باز ، دیگر پشت دَر نباشد مادر
من و آن فِکرِ ، میخ
|
|
|
|
|
عقل خود داند و دل ،جز عشق نداند
هم هر دو که خود ،هم فرمانده جانند
|
|
|
|
|
درد ما این حال بی مقدار نیست، که دارد گم میشود
درد پنهان، در عبارت یک روز از قیامت معلوم میشود
|
|
|
|
|
مثل غیبت های تو ،
ما هم چه دم از غیبت با تو بودن داریم
آلوده به گناهیم و تمنای با تو بودن داریم
|
|
|
|
|
آنکه می خواند مرا گویم تویی
آنچه می دانی زمن جانم تویی
زندگی را نوبت هم بودن است
اما ما قرارمان ب
|
|
|
|
|
در دام پریشانی من
خواهم بنویسی شهادت
در دل و پیشانی من
|
|
|
|
|
ما را به وفای هر زمان عادت نیست
تاریخ حسین و خونخواهش مهدیست
|
|
|
|
|
ميشناسم جان را اگر ، هم چون طبیبش هم توئی
میشناسی بند جانم را ، که هم درمانش هم توئی
|
|
|
|
|
اصلی ترین و مهم ترین بخش های زندگی
قابل دیدن نیستند ، ولی هستند
همه عشق و روح و رزق و زندگی ما در
|
|
|
|
|
همه عالم زِ دَرون است و بـــُرون آدمـــها
دَم بِه دَم فارغ از این باشی و اینجا تنها
تو از این عـــ
|
|
|
|
|
چَشم مَردم زَخم دارد آیا مَگر
راز خود حاشا کنی ، شاید اگر
|
|
|
|
|
روی این خاک همه ویرانه اند
روح ندارد مَگر این جسم تو
بیش از این دایره وصل ندارد دل من
خانه ات را
|
|
|
|
|
هم چون او نیست
مَگَر هست دِگَر آخرتی
|
|
|
|
|
خدا کند مسافران بعدی از این قافله هم ، ما باشیم
وقتی آمد به زمان مهدی از هجرت ، ماهم یار باشیم
|
|
|
|
|
دل دل که کنی ، کاسه خون می ماند
لیلا برود ، مجنون به جنون می ماند
|
|
|
|
|
گِره مشکل من فقط به دستان خداست
من اگر علی نگویم کافرم ، که چون مشکل گشاست
|
|
|
|
|
الهی
دل چنان تب داردم
که نمیدانم ، شایدم
مبتلا شده اس بعشق
|
|
|
|
|
با تو در باغِ ، بهارِ دلِ مَن
روز قیامت بر پا ست
|
|
|
|
|
من عاشق شده ام
به آنچه که حال دلم را
دگرگون ساخته
|
|
|
|
|
خدایا
به راستی تو
گنجینه عشق هستی
و من از برای تو
تو بهتر از من می دانی
که دلم می خواهد
مرا
|
|
|
|
|
مرا بخوان به شبانگاه همان سحرهای بیدار
که جز یاد تو هیچ ذکری شیرین تر نیست
|
|
|
|
|
تو غایب و حاضری برای من
تو سرور و امیری برای من
همه افتخار من این است
که دوازدهمین امام شیعه
از
|
|
|
|
|
بارالهی!
پیوسته دلم دم به هوای تو زند
جان در تن من نفس برای تو زند
|
|
|
|
|
کاش میشدکه سری میزدیم
به همه احوال پریشانمان
اینگونه نمیشود که در نظر دیده ایم
ما را زنده نگه داش
|
|
|
|
|
همه جانان جهان
لیلی و
آن کس که خراب اس حالش
مجنون
|
|
|
|
|
هر آنکس بی تو احساس غمی کرد
اشک ریخت و در نبودت ناله ای کرد
زلیخائیست و عشق تو در سر دارد
|
|
|