رویای نیمه شب
در چشمهای خسته من رقص خواب بود
اندیشه های رهگذرم در شتاب بود
دل از ترانه های زمینی خبر نداشت
در شعر آسمانی من عشق ناب بود
آن شب کنار برکه عرفان قرار داشت
آنجا که روشن از اثر ماهتاب بود
خورشید از سیاهی شب پرده برنداشت
در انتظار گسترش آفتاب بود
تا او بیاید این دل عاشق غریب وار
آتش گرفته در تب و در التهاب بود
آمد سر قرار ولیکن چه بیقرار
رخساره اش زهر طرفی در حجاب بود
گر یار می گذاشت سرِ کار عشق را
وجدان عشق و یار مگر در عذاب بود
آمد چه پرده ها که زِ اسرار برگرفت
نازکبری که از همه سو در نقاب بود
بشکافتم سکوت و دریدم حجاب را
آن را که حایل من و آن درِّ ناب بود
در چشم یار خیره نمی شد شدن مگر
پنهان میان پرده دو صد آفتاب بود
آغوش تا گشود دلم ، با شتاب رفت
گویی سوار توسنی از جنس آب بود
آنگاه دل به سوی یقین پرگشود و باز
دیدم دلم پرنده بر اوج سحاب بود
افسوس می خورم که ز ِ دریای رحمتش
یک قطره سهم دل شد و آنهم حباب بود
آن برکه های جاری در زیر نور ماه
بر پهندشت فاصله ها چون سراب بود
آسوده از لطافت رویای نیمه شب
آن چشمهای خسته من غرق خواب بود
مریم محبوب
زیبا بود 👏👏🌺🌺