گفتم خبر از یار جفا کار تو داری
گفتم خبر از غصه تکرار تو داری
گفتا که ندارم خبر از کل جهانم
گفتم خبر از دیده نمدار تو داری
گفتا بنویسم که خبردار شود دل
گفتم خبر از دلبر و دلدار تو داری
گفتا به کجا کی خبرش را برسانی
گفتم خبر از یار وفا دار تو داری
گفتا که مرا وعده دیدار چنین کرد
گفتم خبر از ساعت دیدار تو داری
گفتا که بدیدم رخ همچون قمرش را
گفتم خبر از چهره بیمار تو داری
گفتا که اسیرم به ره عشق تو چندی
گفتم خبر از ظلم ستمکار تو داری
گفتا که به اتش بکشم دفتر جان را
گفتم خبر از دفتر و خودکار تو داری
گفتا بفروشم همه اشعار جهان را
گفتم خبر از قیمت بازار تو داری
گفتا که به درهم بدهم یا به ریالش
گفتم خبر از ارزش اشعار تو داری
گفتا که حراجش بکنم کل تنم را
گفتم خبر از دولت قاجار تو داری
گفتا که به کاخ دل یاران تنوان رفت
گفتم خبر از مشکل در بار تو داری
گفتا که خیالت به جهانم چه غمی داد
گفتم خبر از اشک غم یار تو داری
گفتا که غمت ریشه زند در دل و جانم
گفتم خبر از ریشه افکار تو داری
گفتا که غریبم نتوانم بنویسم
گفتم خبر از محرم اسرار تو داری
گفتا که مرا مست می و جام سبو کن
گفتم خبر از عالم بیدار تو داری
گفتا که مریضم ز غمت ره نتوانم
گفتم خبر از گلشن و گلزار تو داری
گفتا دل شیدا خبر از روی تو میداد
گفتم خبر از گفتیِ هشیار تو داری
ایامتان به شادی
درود درود
ادیب دانا وتوانا