جمعه ۷ ارديبهشت
|
|
هر شب کناره پنجره تنها نشستم...
|
|
|
|
|
دستهایمان
روزی می رسد به دستهای
امید...
|
|
|
|
|
غربت انتظار
برسان ای باد صبا پیام مرا
به گوش یاران مغرور پر مدعا
|
|
|
|
|
گاه باید خانهای آوار را باور کنی
|
|
|
|
|
فال شیرین
گرم گرفته چشم ها
در فال قهوه ای
|
|
|
|
|
ای عشق در عالم دگر گویا نبودی
در چشم های بی نظر گویا نبودی
|
|
|
|
|
با من اگر تو بودی غم ناسروده میماند
دیگر گلوی بغضی از عاشقی نمیخواند
با من اگر تو بودی شادی ز لب
|
|
|
|
|
وقتی درون قاب چشمم چهرهات جا میشد
|
|
|
|
|
به مناسبت هفته کتاب خوانی...
|
|
|
|
|
ای کاش که عشق
باز هم پای پیاده گز کند دلها را
|
|
|
|
|
آن قدر غمگینم که می توانم
بمیرم
...
|
|
|
|
|
رباعی
بازیچه ی دست این و آنم کردی
با تیر زبان زخم به جانم کردی
|
|
|
|
|
زاده ی این شهر هستم من، ولی بیگانه ام
روزگارم پر ز تشویش و خودم دیوانه ام
حسین_قالیباف
تابان
|
|
|
|
|
چنان غمداره چشمانم...شد اشکم سرد و بارانی
|
|
|
|
|
نَفَسِ سبز جهان موهبت خنده توست
به جهان شاه و ملک؛ شمس و فلک بنده توست
فصل پاییز و وداع با قَفَس
|
|
|
|
|
بر چهره ی خود چند نظر کردم و در آیِنِه بودم!
|
|
|
|
|
به نام خداوندی که قلم را ابزاری سبک وزن آفرید تا سنگین ترین حرف هایی که زبان از گفتنشان قاصر است را
|
|
|
|
|
منِ خاموشِ به ظاهر آرام
شهر ذهنم مثل تهرانِ دم نوروز است
بعدِ این همهمهها و تکرار
این همه هول و
|
|
|
|
|
زمان ایستاده بود انگار
وجودت شد یه نقطه عطف
سکوت حرفامو دزدیدو
دلم افتاده بود به حرف
|
|
|
|
|
تواز يادم نخواهی رفت حتی...
|
|
|
|
|
تو دیگر نیستی با من، منم رویای شبهایت
منم در فکر تو هر شب، بدون تو، به رویایت
|
|
|
|
|
و من خوشبخت ترینم
وقتی با تو هستم در کنارت، حتی وقتی هستم به یادت
وقتی می لرزد صدایم و صدایت، در
|
|
|
|
|
با چشـم و گوش بسته مرا آفريـده اي
اصلاح كار خود به همين راه ديده اي
با چشـم بست
|
|
|
|
|
از اصالتم که همین بس
تا شبی
از میان دویست جنگ خونین
|
|
|
|
|
عشق ات چکار کرد با غنچه ی خجالتیِ باغ ؟
که جامه درید و گل کرد ، غنچه در این باغ
|
|
|
|
|
از تمام شهر دلگیرم ، تو حرفم را بفهم
|
|
|
|
|
چه بگویمت اینک
بهار زندگیم هم
در تلاش وکار گذشت
|
|
|
|
|
(نه وسمست آن به دلبندی خضیبست)
نه مردَست آن که چون من، زنذلیلست!
|
|
|
|
|
غافل از آنکه سیاهی در نگاهِ خودت است...
|
|
|
|
|
بیری واردی منه جاندی دارداماردا عینن قاندی
|
|
|
|
|
گاهی اوقات به اطراف دلم سر بزنید
|
|
|
|
|
روباهی برای اولین بار آتش را میابد و قصد دارد به وسیله آن در سرمای زمستان از سایر حیوانات بهره ببرد.
|
|
|
|
|
دل آه نیمه شبم را گواه می گیرد
که جان خسته ی من آن نگاه می گیرد
|
|
|
|
|
جاناتوبگوقیمت یک بوسه زلبهای توچنداست؟
اینجادل یک شاعرعاشق به توبنداست!
|
|
|
|
|
از تاق دو ابرویت در دل شده طوفانی
آرام مرا بردی مانده است پریشانی
|
|
|
|
|
مثل نیمکت سیمانی
در گوشه ی پارک،،،
به انتظار نشسته ام
که بیایی!
سعید_فلاحی
|
|
|
|
|
دیدار دوباره ی من و تو
اما دیگر چنان گذشته نیست
|
|
|
|
|
در گردی چشمانم
صدها کهکشان نهفته است!
|
|
|
|
|
راز بودن را به نا اهلان مگو
|
|
|
|
|
من حس آن سرباز را دارم که بعد از جنگ....
|
|
|
|
|
نمی دانستم اما بعدِ دیدارِ تو فهمیدم .
تو را من صد هزاران بار در رؤیای خود دیدم .
|
|
|
|
|
گرم بُگذر از برِ این دار فانی ای پسر!
|
|
|
|
|
دلم را باز بستانم ز یار دلستان یا نه ؟
بسازم یا بسوزم با بت نامهربان یا نه ؟
|
|
|
|
|
ای وجود مهره. آشنایی
در سایه سنگئن بی نوایی
سکوت خلوت. پروانه ی مست
نگا ه عاشق. نسرین. در
|
|
|
|
|
دل ما سوخت در این هجر تو ای جان بیا
جان من سوخته ام خاکی زما ماند بیا
مرغ جانم لب بام میل پریدن دا
|
|
|
|
|
چشم هایش
کفر فرو ریخته ی آبشاران است
|
|
|
|
|
دیرسالیست , که در کوچه ی تنهایی شب ,...
بانگ مستانه ی مستی شبگرد ...
خواب را , خانه گریز ِ دل مردم
|
|
|
|
|
شعرمن
سمفونی دل تنگی نیست
شهد شهود ومکاشفه است
|
|
|
|
|
در نبودت گُلِ ما فصلِ خزان خواهد شد
آن هوایِ طَرَب و عیش نهان خواهدشد
بی قراران سرِ کویِ توچنان
|
|
|
|
|
🕯🕯🕯🕯🕯🕯🕯🕯🕯🕯🕯🕯🕯🕯🕯🕯🕯🕯🕯🕯🕯🕯🕯🕯🕯🕯
|
|
|
|
|
از ساحل چشم های تو
شعر سپیدی وزیدن گرفت
|
|
|
|
|
آینده ی محتوم ام ، اینست :
باید بروم به آسمانها
باید بگریزم ازهمه سلول ها
رها کنم خویشتن را ،
|
|
|
|
|
دلگیری یعنی وقتی نتونم حرفامو زنم با تو
یا دستاتو
|
|
|
|
|
ما پيروان قُله ي الله اكبريم
با اين شعار،همه در خدمت رهبريم
ا
|
|
|
|
|
سینه ام بی تو پریش است پریش
|
|
|
|
|
محمل بدار کـــــه آسیمه سر نشود
هر ساحلی که ساحل رامسر نشود
|
|
|
|
|
سر گشته تر از گذشته ام
زعشق تو
وبی خبر از خودم
|
|
|
|
|
گاهی باید به دنجی بروی
تمام غمهایت را گریه کنی
خوابت ببرد...
چشم باز کنی
لبخند بزنی
خود را به
|
|
|
|
|
اتاقی تاریک وُ
حجمی از تنهایی
|
|
|
|
|
ودریا چون دل من آشفته است...
|
|
|
|
|
زاده ی خزانم من
دختر پاییز هزار رنگ
|
|
|
|
|
بیرون زده ای بی خبر ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﮐﺠﺎیی
ساکت نشود مـــرغِ دلـم تا تـو ﻧﯿــﺎیی
فـالی زدم از دفتــر منظ
|
|
|
|
|
مث احساس کشف قله ای دور!
مث احساس کشف یه جزیره!
چه خوبه حس پیدا کردن تو
اگه عطر تو دنیامو بگیره!
|
|
|
مجموع ۱۲۳۶۵۷ پست فعال در ۱۵۴۶ صفحه |