دوشنبه ۱۸ فروردين
اشعار دفتر شعرِ نرگس های سوخته شاعر دانیال فریادی
|
|
این غم ها..
این غم ها...که از این شانه ام به آن شانه ام میگذارم شان.همه پاداش تنهایی من است!
|
|
|
|
|
یک پرنده
از جو خارج شد
یک پرنده
از سال شمسی به قمری
کوچ کرد!
پرنده ای
برای میله های قفس
ترا
|
|
|
|
|
پنجره ای به اسمان
رستگاری
آخرین نفس یک مومیایی را
در موزه ی لورو پاریس
بر گردن گرفت!
|
|
|
|
|
بهشت پنج قدمی مان بود
ستاره ی شمالی در مشت مان
|
|
|
|
|
قافیه را ز ته صحبت
هر شاعر عاشق
به بیرون رانم
|
|
|
|
|
دومادیان
ویک اسب
یک نسل
ودومادیان
|
|
|
|
|
شاعری سرم داد کشید!
که چرا از زلالی اب می گویی!
|
|
|
|
|
مردی
میان
دستان کودکیش
خوابش برد....
|
|
|
|
|
وقتی سیب کالم
از شاخه فرو افتاد
نیوتن هم اشتباه می گفت!
|
|
|
|
|
ریگهای ته رود
انگاری چشم داشتند
ومرا می دیدند!
|
|
|
|
|
پرده ی سیاه شب
انگار
پایان نمایش یک روز پر غبار
|
|
|
|
|
چهره ی غم غبار شد
خانه پر از بهار شد
دست عطا بر سرما
بلبل نعمه سرا شد
|
|
|
|
|
دستم به کهکشان راه شیری می رسد
ولی از شیری خبری نیست!
|
|
|
|
|
کسی مرا با چشم هایش نوازش کرد
کسی سواد کم مرا
سوار اسب رستم کرد!
|
|
|
|
|
در گردی چشمانم
صدها کهکشان نهفته است!
|
|
|
|
|
خاکستر یک لا قبایان را
بر روی کوه قاف می پاشند...
|
|
|
|
|
خوشبختی را تعقیب کردم
به چراغ قرمز رسیدم
چراغ قرمز را رد کردم!
|
|
|
|
|
با انگشتانم می بینم
با چشمانم نقاشی می کنم
با لب هایم گوش.
..
|
|
|
|
|
سفره را پهن کردم!
برکت در پشقاب ها متولد شد!
|
|
|
|
|
روزنامه را خواندم
نوشته بود
دختری تغییر جنسیت داد!
|
|
|
|
|
علف های هرزه گناه هرزه گی چه کسی را بر دوش می کشند!
|
|
|
|
|
نشاط ادمها
سر خورد
از گیجگا هشان
کف خیابان....
|
|
|
|
|
نرگس در تبسم است
گل های ریز از چشم
پنهان نشسته اند!
|
|
|
|
|
وهوش سر میخورد
زکاسه ی عقل
برهنگی محض...
|
|
|
|
|
روستا پر از طنین نوسان زنگوله هاست..
چشمه به یکایک روستا نشینان صبحانه می دهد!
|
|
|
|
|
زمین
خانه ی من است
فضیلت
برادرم
چشم مرکب م
هرشب شخم می زند
ایمان را در زمین بایر مغزم
|
|
|
|
|
ومن دوچرخه ی قوراضه ام را
از هوای بالاشهر باد خواهم کرد!
|
|
|
|
|
ماه صورتش به ماست!
خورشید پشتش به ماست
|
|
|
|
|
پرنده با سه حرف عاشق شد!
پرنده با دو حرف اسیر شد!
|
|
|
|
|
من برگ های خشک را یکی یکی خاک می کنم
وبرای روح لطیف شان امرزش طلب می کنم!
|
|
|
|
|
سوسن شال می بافد ان هم در تابستان!
داود گل می فروشد ان هم در قبرستان!
|
|
|
|
|
بر زبری دیواری سیمانی
ایمانم را می کشم
صدای العفو می دهد..
|
|
|
|
|
میله های خبیث
بر صورتم سایه انداخته اند
خطوطی عمودی
صدای .....
|
|
|
|
|
به شقایق سوگند
من صدای خنده ماه را می شنوم
|
|
|
|
|
عصر یخبندان است
هویت ات ستاره ترکش خورده
شناسایی نشد!
|
|
|
|
|
باز در ذهن خیال پردازم
خنده زد بر رخ من
چشم گناه الودش.....
|
|
|
|
|
زمین گناه گناهکار از دور خندید!
ماه پرهیزکار ردش را گرفت
|
|
|
|
|
شب ها در خاکستر اتش دورخم می سوزم
وصبحدم با بوسه ی شیطان بیدار می شوم
|
|
|
|
|
پرستاران
فرشتگان خدایند...
ولی نمیتوانند پرواز کنند!
زیرا بال هایشان
به تخت بیماران زنجیر گشته ا
|
|
|
|
|
پنگوین های امپراتور در خوابم شنا می کردند!
انبوه ی دلقک ماهی ها جلوی چشمانم رژه می رفتند!
|
|
|
|
|
من پشت پلک های خدا
هرشب می گریم
من از اجاق سرد خاطرات دور
افسانه می سازم
|
|
|
|
|
نیچه هنگام مرگ گریست
نوشته هایم را نخوانده سوزاندم
هیولایی برخاسته از ظلمت...
|
|
|
|
|
دم اکبر بالای سرم می چرخد!
عنکبوتی از فراز تارش به پایین افتاد
جغدی در کنگره پارسایی
|
|
|
|
|
وجود فانی ام مرا احاطه کرده است
شمعی بدستم بدهید
تا نقبی به روشنایی محصورم بزنم
|
|
|
|
|
تو به من مگوی که هرگز
ز نشانت ره نجویم
|
|
|
|
|
حرمان
پروانه ای شد مصلوب
لای کتاب اندیشه های نسل من!
|
|
|
|
|
منطق الطیر ورق خورد در باد
شام اخر صرف شد. در باران
و کلاغانی که عاشق تیر چراغ برق شدند
|
|
|
|
|
چه فراموشی لذت بخشی
خواب هپروت آدم
کاج سر مست کنار جاده
خواب تیزی تبرخواهد دید!؟
من به یک چشمه ی
|
|
|
|
|
صدبار به صلیب کشیدم
عروسکی را که شکل پیری من بود
صدبار وعده های سر خرمن دادم
به مترسک های سر راهم
|
|
|
|
|
میتراود نور خورشید از حصار بوته ها
گرم میتابد به روی گونه ام بی ادعا
می نشیند شوق شعر بر ذهن من
|
|
|
|
|
بیا به وسعت ابر های باران زا دخیل ببندیم
به انجمن شاعران قدیم سرم کشیدم
شاعره ای را دیدم
برای قش
|
|
|
|
|
مرا پناه دهید!
ای کلک های رو شده
دوران کودکی
مرا پناه دهید!
ای شراب کهنه ی مفاهیم
من از کدام س
|
|
|
|
|
خاکی واسمانی
زنده در گهواره ابدیت
نقصان نخستین سرمایه ی بشر
شعور خفته ی
یک خط خوش
دیباچه ای طلا
|
|
|
|
|
دستانم خالی ست
موسم دلگیرست
دخترک میترسد
سایه ش بر دیوار
راز قلب ش را
فاش کند!
فصل پاییز است!
|
|
|
|
|
تمام روز در آینه خیره ماندم
بهار پشت پنجره ام
تکرار شب پیش بود
دیگر نمی توانستیم
دیگر نمی توان
|
|
|
|
|
هوای آفتابی
نسیم صبحگاهی
مرا به دشتی سبز هدایت می کرد!
به چشمه ی آبی
پرا ز تابش افتاب
و بچه ماه
|
|
|
|
|
كنار تنهاىى
قدم زدم آن روز
ميان شاخساران پرنده ای پر زد!
صدای آشنایی ز دور دست امد
به زیر نارون
|
|
|
|
|
شعر نیمایی...
کجا حقیقت پنهان است در جوار عکس صورت دو ماه
(اشاره است به مریخ که دو ماه در آسمان ش
|
|
|
|
|
شعر نیمایی....ولی غمگین.....
|
|
|
|
|
شعری نیمایی در مورد بلای کرونا
|
|
|
|
|
شعری سپيد و عر فاني و درون گرا
|
|
|
|
|
شعری عرفانی در سبک نیمایی
|
|
|