علف های هرزه
شاید...
گناه هرزه گی ما را
بر دوش می کشند!
شاید...
خاطرات شیرین م
در خورچین قاطری پنهان است
که نسلی از او برجا نخواهد ماند!
شاید....
احساسات م
بر دوش شتران دو کوهانه
نمایش داده خواهد شد!
تصویر کودکی ام
در کاسه ی
ضمیر ناخدا گاهم
دست و پا می زند!
یادم امد!
بابای مدرسه
زنگ اخر
قوزه پشت ش بیشتر پیدا بود!
موشک کاغذی
که از شیشه پنجره ی کلاس فرود اضطراری داشت
ضربدار بر اینده ی من بود!
وگجی که در دست معلم م منهدم شد
گذشته ام را بر تخته سیاه رسم کرد!
ومدادی که لای انگشتم شکست
استقامت کور را در گوش من هجی کرد
واکنون
چشمان این مرد
هنوز زیر دستگاه اکسیژن زنده است!
با خاطراتی مسموم
مردی
شهبی پیری من
اینک
از کنار درختان خیس گذشت
مغرور و سربزیر
مردی دیگر
در تاریکی
فقدان مردانگی ش را پنهان کرد!
او
خواب هزار ساله ی
سرب های داغ را خواهد دید!
هنوز سنگ های اسیاب
شب ها دندان قوروچه می کنند!
وعطر خرزهره مشام خواب های مرا
عطراگین...
من هشیار نیستم!
من هشیار نیستم!
با تشکر
دانیال فریادی
با نقد خویش راهگشا باشیم
جالب و زیبا بود