سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 1 ارديبهشت 1403
  • روز بزرگداشت سعدي
12 شوال 1445
    Saturday 20 Apr 2024
      به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

      شنبه ۱ ارديبهشت

      لردگان

      شعری از

      از دفتر شعرناب نوع شعر غزل

      ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۳۰ آبان ۱۴۰۰ ۱۴:۲۳ شماره ثبت ۱۰۴۹۵۰
        بازدید : ۲۱۰   |    نظرات : ۱۴

      رنگ شــعــر
      رنگ زمینه
      دفاتر شعر
      آخرین اشعار ناب

       
      وصف یک شهر پر از بوی خداست
      وصف یک شهر پراز یاد شهید
      وصف یک شهر پراز خوبی هاست
      ساده میگویم لردگانی هستم
      لردگان شهر من است
      سرزمین گندم
      آب وآینه ونور
      سرزمینی در دور
      دور از رنگ وریا
      دور از کبر وغرور
      دور اما به دلم نزدیک است
      آنچنانی که دلم میگوید
      که مرا فاصله ی چشم تو و
      چشمه برم کاری نیست
      لردگان
      بهترین نقطه ی پرگار دل تنگ من است
      نسبم را اگر پی گیری
      راه دارد به گیاه گندم
      راه دارد به برنجاس وچویل
      راه دارد به درختان بلوط
      از پدر میگویم
      پدرم کارگر ساده یک مزرعه بود
      وبه رسم یک مرد
      سخت ازصبح به شب میکوشید
      تامباداکه سفره ی ما
      خالی از نان صداقت باشد
      پدر کارگرم زیر بار دنیا
      هردو پایش محکم
      داشت پیوندی عمیق
      با خدایش محکم
      رنج دوران بی رحم
      چین بر صورتش انداخت ولی
      تاابد می خندید
      پدر کاگرم بادودست خالی
      خانه ای ساخت قشنگ همه اش از گل وسنگ
      خانه باپنجره رو به خدا
      خانه با کهنه اجاقی
      که از صبح حیاط
      تادل شام ابد روشن بود
      مهربان مادرمن
      پیوسته
      روی آن کهنه اجاق
      چای خوش طعم وفا دم بنمود
      لردگانی هستم
      لردگان شهر من
      نه همه ی دنیای من است
      ایل من
      خانه هاشان همگی وسعت دنیا دارد
      خانه شان یک چادر
      چهار سویش همه باز
      که اگر خسته دلی مانده به راه
      شرق یا غرب زهر سو آید
      پشت دیوار نماند نفسی
      افتخارم این است
      پسران شهرم
      در دل سختی ها
      سادگی را دیدند
      وبه آن دل بستند
      همه شان میدانند
      ساده باید خندید
      ساده باید بخشید
      ساده باید گذشت از زر وبرق دنیا
      من عشایر هستم
      وبه این میتابم دختران شهرم
      در دل کوهی سبز
      درس ازادی را
      زیر چادر خواندند
      افتخارم این است
      دختران شهرم
      هرکجایی که رونند
      گیسوانی خفته
      زیر چادر دارند
      فکر من آزاد است
      اینک اما اینجا
      فکر آن بارو بلوط
      یاد آن بوی چویل
      فکر آن برم زلال
      دوری از مردم ایل
      قفسی ساخته اند از دوری
      قفس بهر تن خسته ی من
      قفسی را که در ودیوارش
      همه از دلتنگی است
      قفسی را که نفس میگیرد
      نفسی را که به رسم یک شهر
      شور وشوق از همه کس میگیرد
      یک نفر میگوید
      دید تو محدود است
      ریشه ی افکارت همه کوته نگری است
      ذهن تو
      در ته آبی سرد
      همنشین سنگ است
      ذهن تو
      در دل کوهی دور
      پشت یک هرزه علف زندانیست
      من به او میخندم
      وبه او میگویم
      ذهن من
      تا به ژرفای گیاه گندم
      تابدانجا که رسد بوی چویل
      تا بدان جاکه علف
      چشم امید به یک قطره ی باران دارد
      مثل آتشگاهم
      که برای یک عشق
      سر تعظیم فرو می آرد
      از بلندای یکی زرد کوهم می جوشد
      ذهن من
      ریشه در ریشه ی افکار بلوطی دارد
      که به رسم یک عشق
      در دل سبز کوهم میروید
      من به آن سنگ ته چشمه ی برم
      آنچنان می نگرم
      که خدا می نگرد
      مردمان شهرم مظهر
      آیینه و آب و گلند
      مظهر سادگی ومهر ووفا
      مظهر غیرت یک پروانه
      نور یک شب پره در تاریکی
      همه شان اهل دلند
      چین بر صورت
      بی صورتک مردم شهر
      نقش موجی است
      به پیشانی یک اقیانوس
      نقش آن پینه ی در دست پدر
      نقش دردی است که
      در آینه ی درد افتاد
      نقش یک شعر قشنگی
      که به من میگوید
      خداوند همین نزدیکی است
      ومن گمشده در شهر شما
      از دل حادثه ها میترسم
      من از افسونگری
      شهر شما میترسم
      من از ان میترسم
      در خودم گم گردم
      دور از اصل خودم دور
      از ریشه گندم گردم
      من از آن میترسم
      اینکه روزی بروم
      زنگ خانه بزنم
      مهربان مادرم از را ه رسد
      ودر چوبی آن خانه گلی بگشاید
      مات ومبهوت به من خیره شود
      وبگوید که چرا نیست دگر
      به تنت بوی چویل
      ۴
      اشتراک گذاری این شعر

      نقدها و نظرات
      محمد رضا خوشرو (مریخ)
      دوشنبه ۱ آذر ۱۴۰۰ ۱۱:۲۵
      درود بر شما.
      و شعر شهر زیبایتان

      خندانک خندانک خندانک خندانک
      چهارشنبه ۳ آذر ۱۴۰۰ ۲۱:۵۲
      ممنون بزرگوارید❤
      ارسال پاسخ
      عباسعلی استکی(چشمه)
      دوشنبه ۱ آذر ۱۴۰۰ ۱۳:۱۱
      درود بزرگوار
      به شعر ناب خوش آمدید
      موفق باشید خندانک
      طاهره حسین زاده (کوهواره)
      دوشنبه ۱ آذر ۱۴۰۰ ۱۳:۵۷

      سلام و درود

      شهر و دیار و زندگانی تان آباد خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
      چهارشنبه ۳ آذر ۱۴۰۰ ۲۱:۵۳
      سلام ممنون بزرگوارید❤
      ارسال پاسخ
      طوبی آهنگران
      دوشنبه ۱ آذر ۱۴۰۰ ۱۲:۰۶
      سلام جناب اکبری
      بسیار بسیار زیبا
      دورود بر شما
      طوبی آهنگران
      دوشنبه ۱ آذر ۱۴۰۰ ۱۲:۰۶
      خندانک
      طوبی آهنگران
      دوشنبه ۱ آذر ۱۴۰۰ ۱۲:۰۶
      خندانک
      ابراهیم آروین
      چهارشنبه ۳ آذر ۱۴۰۰ ۰۰:۳۹
      درود و عرض ادب
      زیباست و دلنشین رقص قلمتان

      سلامت و شاد باشید
      خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
      ریحانه حجازی(ریحان)
      جمعه ۵ آذر ۱۴۰۰ ۱۸:۵۶
      درود بر شما بسیار زیبا
      يکشنبه ۲۱ آذر ۱۴۰۰ ۲۲:۰۹
      ممنون لطف کردین🍁
      ارسال پاسخ
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      0