سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 6 دی 1403
    26 جمادى الثانية 1446
      Thursday 26 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        پنجشنبه ۶ دی

        این یک شعر نیست!( ماءده های زمینی)

        شعری از

        فخرالدین ساعدموچشی(برهنه در باران ِ دره ی ِ کومای(

        از دفتر شعرناب نوع شعر سپید

        ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۵ ارديبهشت ۱۴۰۳ ۲۳:۳۱ شماره ثبت ۱۲۹۴۶۴
          بازدید : ۴۳۶   |    نظرات : ۲۸

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر فخرالدین ساعدموچشی(برهنه در باران ِ دره ی ِ کومای(
        آخرین اشعار ناب فخرالدین ساعدموچشی(برهنه در باران ِ دره ی ِ کومای(

        این یک شعر نیست !
         
        (مائده های زمینی)
         
         
         
        یاد باد آن روزگاران یاد باد !
        سر ِ سفره که می نشستم،به آنچه بر آن بود می نگریستم.
        به به،خدای را سپاس !
        تخم مرغ هست،کره هست،پیاز هست،سبزی هست،نمکدان هست،نان هست،آب هست.
        همه چیز هست... .
        خدا هم هست اما در تعداد ِ فراوان.
        سپس به تک-تک افراد خانواده می نگریستم؛
        ببینم چند خدا سر سفره هست:
        مادرم یک خدا،دو خواهرم دو خدا،برادرم یک خدا....
        و با خودم چند خدا می شویم:
        روی هم رفته پنج خدا سر سفره بودند.
        خدایان زنده اند الله اکبر !
         
         
         
        یادم است یک بار که ماست می خوردم،آن قدر خوشی و لذت داشت که به آسمان نگریستم و گفتم:"خدا،بیا پایین یک لقمه با من بخور !".
        دلخوشی ها کم نیست
        و خوشی های کوچک هم چیز کمی نیست.
         
        یاد باد آن روزگاران
        که خانه ی پدرم بودم و بامداد بیدار می شدم و در حیاط می نشستم.
        جیک جیک گنجشک ها را که می شنیدم
        چنان سرخوشی ای به من دست می داد که نگو.
        همان طور می نشستم گنجشک ها را بر درخت توت می نگریستم و به آوای شان گوش فرا می دادم.
        یاد باد آن روزگاران یاد باد !
         
         
         
        کنون نمی دانم..!
        خدا چند ماه است به سفر رفته است.
        خانه،بی کدبانو تهی است.
        و دیگر هرگز آوای گنجشک ها را گوش نداده ام.
        دیگر سراغ ِ شیر آب نمی روم،
        و اگر هم بروم و تشنگی خود فرو نشانم،دیگر خنکی ِ شگفتانه و سرخوشانه ی آن را در نمی یابم.
        یاد باد آن روزگاران یاد باد !
         
         
         
        اکنون
        دیگر برای شاخه های شکسته ی درخت توت اشک نمی ریزم و مویه سر نمی دهم.
        و دیگر برای درختم که در زمستان به خواب رفته و خیس ِ برف و باران شده اندوه نمی خورم... !
         
        پیشترها
        با زنم در کوچه های شب،گام که می سپردیم،گربه ی وجدان،پا به پای ما می آمد
        -گربه ی وجدان-
        آن الاهه ی ِ ساکنان ِ "خَی کا پتا".
        دیگر آن خدای°بانو را ندیدم !
        در کوچه های خاطره گم شد.
         
         
         
        (برهنه در باران ِ دره ی ِ کومای)
         
        فخرالدین ساعدموچشی
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        عباسعلی استکی(چشمه)
        جمعه ۷ ارديبهشت ۱۴۰۳ ۰۰:۵۴
        درود بزرگوار خندانک خندانک
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        جمعه ۷ ارديبهشت ۱۴۰۳ ۱۳:۵۲
        خندانک
        ارسال پاسخ
        فخرالدین ساعدموچشی(برهنه در باران ِ دره ی ِ کومای(
        تن و روان °"درستی"(=درود)باد بر برادر گرامی ام عباسعلی استکی.این ایوار ِ شما به سربلندی و شادی و پیروزی باد.برادر گرامی ام و دوست دیرین،از بس شاد می شوم که"پَرتور" (تصویر) و واژگان شما را دیدار می کنم و شادمانی من بیرون از گفتن است(زاید الوصف است).
        دوست دارم تا بامداد ِ خدا با شما بنشینم و در سکوت،دیده در دیده ی هم بدوزیم و یا اگر سخنی است تا خروسخوان سحر سخن بگوییم.
        از نوشتن برای شما خسته نمی شوم

        بی بدرود و در نتظار درودی دوباره و دیدن رخساره و سخن کوتاه و پر انگیزه تان!
        ارسال پاسخ
        فخرالدین ساعدموچشی(برهنه در باران ِ دره ی ِ کومای(
        درود بر جمیله ی عجم،بانوی واژه ها !
        بانو جان ِ من و خواهر ِ خوب من!از بس شاد شدم که پیام ها و رخسارتان را دیدم که خدا می داند..!
        گفتم"وای چه کولاکی کرده است این همه پیام ِ زیبا و مهربانی فرستاده است !".
        گفتم"من هم می نشینم و همه را پاسخ می دهم چون برای ام شادی بخش است و از"عمر ِ مفیدم حساب می شود".
        طاهره حسین زاده (کوهواره)
        جمعه ۷ ارديبهشت ۱۴۰۳ ۰۵:۲۴

        سلام و درود

        زیبا و مهراندیش سرودید زنده باشید البته :

        خندانک اللهُ اَحَد و لا اِلهَ الّا الله وَحدَهُ لاشریکَ لَه خندانک

        بداهه :


        ما جُزوی از وجودیم مَخلوقِ حَیّ ِ بیدار
        خالق : خداست یکتاست هستی ز اوست سَرشار خندانک


        سلامت باشید و دلشاد و سرافراز خندانک خندانک خندانک

        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        جمعه ۷ ارديبهشت ۱۴۰۳ ۱۳:۵۲
        خندانک
        ارسال پاسخ
        فخرالدین ساعدموچشی(برهنه در باران ِ دره ی ِ کومای(
        "درود بر بانو نازنین من و خواهر گرامی ام فاطمه ی حسین زاده!بهشت،خوب است؛هرچه بخواهی زود در دسترس و انجام است و بهشت من این است که آرزوی شادی و سربلندی برای شما بکنم-و "خدا،دور نیست؛همین نزدیکی است!".
        بانو جان من!سخنان ناب شما چون شراب ِ خدایی به گلویم می ریزد و مرا سر مست و تابناک و بیدار°باش می سازد.
        از هم نشینی و دیدار پاک شما سیر نمی شوم و"بهشت،جایی دیگر نیست؛همین اکنون است که اظهار ارادت و خاکساری می کنم.
        خواهر جان من و بانوی گرامی ام !
        سیر نمی شود نظر بس که لطیف°منظری در همدلی.
        چه کنم..؟!آمده ام به پیشوازت و دیده ام به زیبایی ِ مهربانی ات روشن شد
        می روم بی بدرود و همیشه درود
        ارسال پاسخ
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        جمعه ۷ ارديبهشت ۱۴۰۳ ۱۳:۵۲
        خندانک
        درودبرشما
        به به
        مثل همیشه بسیارخوب بود
        آفرین برشما
        الحق که ازدل وجان شعرمی نویسید
        خندانک خندانک خندانک
        فخرالدین ساعدموچشی(برهنه در باران ِ دره ی ِ کومای(
        بانوی گرامی ام جمیله ی عجم !دیده ی شما زیباست که نِگَر و توجه به کوچکی چون من داری !من-خود-هیچ نی ام و همه شمایید !بانوی خوب من!من خوبی را از شما یاد گرفتم،که به کوچکی چون من سربلندی ِ دیدار و شنیدن ِ چهره ی پاک و معصوم خود و سخنان ِ آرَمبخش و مهربانانه ی خود را داده اید !چون که همه را به دیده ی درک و بخشایش و همدلی می بینید و همیشه مرا با همه ی بزه ها و شرمساری ها می بخشایید.
        بهشت،جز مهربانی چیزی نیست و جایی نیست دور؛بهشت،همین دیدار آفریده های مهربان خداوند است و شما مهربان اید .
        ارسال پاسخ
        محسن ابراهیمی اصل (غریب)
        پنجشنبه ۶ ارديبهشت ۱۴۰۳ ۰۸:۴۸
        درود بر شما خندانک
        خواندنی بود وزیبا خندانک خندانک
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        جمعه ۷ ارديبهشت ۱۴۰۳ ۱۳:۵۲
        خندانک
        ارسال پاسخ
        فخرالدین ساعدموچشی(برهنه در باران ِ دره ی ِ کومای(
        سلام بر برادر گرامی ام محسن ابراهیمی اصل !
        برادر جان من چه گونه ای خوبی شادی؟امیدوارم همیشه صاد و سربلند و پیروز باشی.نوشته ی من زیبا نیست بلکه شما چشمانی زیبا دلرید و خود°زیبایید و زیبایی در اندیشه و چشمان شماست و در من نیست.
        بی بدرود و در انتظار رخسار پاک تان و نام نیک تان
        ارسال پاسخ
        علیرضا حاجی پوری باسمنج راوی عشق
        پنجشنبه ۶ ارديبهشت ۱۴۰۳ ۱۳:۴۱
        درود بر شما خندانک خندانک خندانک
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        جمعه ۷ ارديبهشت ۱۴۰۳ ۱۳:۵۳
        خندانک
        ارسال پاسخ
        فخرالدین ساعدموچشی(برهنه در باران ِ دره ی ِ کومای(
        درود بر علی رضا حاجی پوری باسمنج(راوی عشق)!
        برادر گرامی ام سرفرازم که دیده به دیدار شما باز کردم و سخنان مهرآمیز شما را دیدم.خوشی ِ بزرگ من این است که در این انجمن ام،این بهشت ِ دیدار گرامی هایی چون شما.شادم که از زندگانی ِ سودمندم به شمار خواهد آمد.
        چند بار گفته ام که کاش دوستی راستین داشتم!همه ی ننگ و نام ام که هیچ،جان ِ بی ارج ام را پیشکش اش می کردم!
        کنون...دارم !این جرگه و انجمن،جایی است که من جان ِ ناچیزم را اگر بخواهند پیشکش می کنم.
        از گفتن و نوشتن برای دوستان جانی سیر نمی شوم.
        بی بدرود و چشم به راه دیدار پیام و رخسارتان
        ارسال پاسخ
        محمد باقر انصاری دزفولی
        پنجشنبه ۶ ارديبهشت ۱۴۰۳ ۲۰:۵۳
        لذت بردم
        پاینده و برقرار باشی
        درود برشما
        خندانک خندانک
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        جمعه ۷ ارديبهشت ۱۴۰۳ ۱۳:۵۳
        خندانک
        ارسال پاسخ
        فخرالدین ساعدموچشی(برهنه در باران ِ دره ی ِ کومای(
        درود بر محمد باقر انصاری دزفولی!
        برادر بزرگ تر و راستین ِ همیشگی ِ شعرهای ام! ایوارت بهشتی باد-بهشت ِ بودن در آرَمِش و سکینه(شخینا)؛بهشت ِ بودن با مردمان زیبا کردار و زیبا اندیش.
        من نیز در بهشت ام،بهشت ِ دیدار جان ِ پاک و کبریایی ِ شما،بهشت ِ دوباره دیدن ِ نام الوهی ِ شما !
        روانم بسی شاد است که کمترینی چون من را می نوازید و این از روان ِ خدایی تان است.

        شادم به شادی شما
        بی بدرود و به تلواسه ی دیدن ِ جان ِ تابناک شما
        ارسال پاسخ
        مهدیس رحمانی
        پنجشنبه ۶ ارديبهشت ۱۴۰۳ ۲۱:۱۲
        درودها استاد بزرگوار خندانک
        بهره بردم از قلم ناب و زیبانگارتان خندانک خندانک
        برقرار و پیروز باشید
        خندانک
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        جمعه ۷ ارديبهشت ۱۴۰۳ ۱۳:۵۳
        خندانک
        ارسال پاسخ
        فخرالدین ساعدموچشی(برهنه در باران ِ دره ی ِ کومای(
        سلامی به بانوی ِ ماهتاب و دریاچه،سلام به خواهرم بانوی ام مهدیس رحمانی !
        خواهر جانم !خواهر ِ زیبا بین ام و نیک بین!چشمانت زیباست و هنوز بوی طراوت و پاکی ِ باغ ِ عَدن از تو به گوش می رسد !

        حوای ِ مهربانم ! من شایستگی نام ِ استاد را ندارم! من ِ کمترین،آمده ام و آماده ام بندگی و خاکساری کسانی مهربان و دیده °زیبا چون شما را بنمایم-من بنده ی مهربانی های ام.

        پیام شما را که می بینم بیرون از گفتن(زاید الوصف)شاد می شوم و به پردیس ِ برین می روم.
        امروز و این ایوار،سودمند و کبریایی بود برایم،چون به نوشتن برای گرامی ها و مهربانانی چون شما سپری شد؛خدایا این موهیت را از من مگیر آه که من چه اندازه خوشبختم !

        بی بدرود و چشم به راه نام پاک تان
        ارسال پاسخ
        منیژه قشقایی
        جمعه ۷ ارديبهشت ۱۴۰۳ ۰۰:۲۵
        خدا هم هست اما در تعداد ِ فراوان.
        سپس به تک-تک افراد خانواده می نگریستم؛
        ببینم چند خدا سر سفره هست:
        مادرم یک خدا،دو خواهرم دو خدا،برادرم یک خدا....
        و با خودم چند خدا می شویم:
        روی هم رفته پنج خدا سر سفره بودند.
        خدایان زنده اند الله اکبر !

        به نام خداوند حی و ناظر
        درود بر شماخندانک
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        جمعه ۷ ارديبهشت ۱۴۰۳ ۱۳:۵۳
        خندانک
        ارسال پاسخ
        فخرالدین ساعدموچشی(برهنه در باران ِ دره ی ِ کومای(
        سلام بر منیژه ی قشقایی،خواهر خوب و مهربانم !
        مهربان جان! سلام مرا از شهر موچش،نشسته در اتاق ِ تنهایی پذیرا باشید !شادم که"دیده به دیدار دوست کردم باز".
        به نام خداوند حی و ناظر ! به نام گل،به نام پروانه و به نام شمع ! سلام بر روز و بر آفتاب و بر رخسار ِ زیبای خداوند !
        و باز سلام بر شما و باز بر خداوند حی و ناظر.

        مهربان جانم! گویی به بهشتم،و راست می دانم که استم؛بهشت ِ دیدن جان ِ اهورایی شما و چشمان ِ خداوندی ِ شما و هر آدم ِ نیکی،خدایی ست و زمین،پر از خدایان است .


        سپاس که استید و سپاس که این کمترین را خواندید .
        بی بدرود و چشم به راه آفتاب ِ مهربانی های تان
        ارسال پاسخ
        محمودرضا رافعی (رافع)
        جمعه ۷ ارديبهشت ۱۴۰۳ ۰۷:۳۴
        درود بر شما استاد ساعد خندانک خندانک
        آقا جونم همیشه می گفت
        شبا که بی خواب شدی
        بدون دل نگرانی …
        روزا که بی شوق بیدار شدی
        بدون که ناامیدی …
        بی جا که آه کشیدی
        آرمان خورده ای ؛ حسرت برده ای …
        برقرار باشی گرانقدر
        متوجه حرفاش نمی شدم !
        اثر زیبایی ارائه فرمودید خندانک
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        جمعه ۷ ارديبهشت ۱۴۰۳ ۱۳:۵۳
        خندانک
        ارسال پاسخ
        فخرالدین ساعدموچشی(برهنه در باران ِ دره ی ِ کومای(
        سلام بر استاد مرتضا رافعی ! ایوار شما به سربلندی باد ! افگار و خسته و مانده نباشید ! به این کمترین،نِگَر و توجه ِ مهرآگین دارید.
        شادمان ام که شما را دیدار کردم و چشمان ِ جان ِ ناچیزم به پرتور(تصویر) و نوشتار شما عطرآگین شد.
        برادر جانم ! همیشه در حسرت ِ باغِ بهشت و شرق ِ عَدن بودم و عدن من نوشاک ِ سخنان شماست و کلام مهربانانه ی شما و بودن در این انجمن و اکنون من از خدا هیچ نمی خواهم.

        سپاسگزارم که این خاک ِ ناچیز را دستخوش ِ تازش ِ ماه ِ خنک خود قرار دادید.

        بی بدرود و به انتظار دیدار ماه تان
        ارسال پاسخ
        یوسف ساعدموچشی
        شنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۳ ۱۷:۴۶
        سلام دوست گرامی خندانک
        آیا داستان بهلول دانا را می دانی
        موفق و سربلند باشید ازاین همه توانایی و خلاقیت و احساس شاعرانه خندانک
        موچش به کامتان خوش باشد . خندانک
        خندانک خندانک خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        3