جمعه ۳۱ فروردين
|
|
به زبان ساده تقدیم به معلمان عزیزی که پروریدند شاگردان ناسپاسی چون من ...
|
|
|
|
|
چکامه حیرانی
داغ غمت نهاده به پیشانی من است
مهرت نشان بی سر و سامانی من است
گمگشته ام به هرچه
|
|
|
|
|
نگاه کن
شبم در حسرت می گذرد
و روزم در انتظار
گذشته ها را ورق میزنم
در خاطره ی شالیزار
من و
|
|
|
|
|
صنما در طلب موی تو و روی تو ام...!
|
|
|
|
|
این جهان آتش و ماپروانه ایم
ما در این ویرانه چون دیوانه ایم
|
|
|
|
|
گاهی تمام پنجره ها باز می شوند
|
|
|
|
|
دور از روی چو ماه تو شبی دلگیر است
ذهن و روحم به غم دوری تو درگیر است
|
|
|
|
|
مهربانا ، زسر لطف و عنایت شده گاهی
بنمائی نظری، گرچه به یک نیم نگاهی!
|
|
|
|
|
سالهاست که رفتهای
روزها و شبها میگذرد
من
آرام کنار آتش نشستهام
نظاره میکنم
آب شدن آرزوهایم
|
|
|
|
|
دستانِ مرا گرفت و احساسم داد...
|
|
|
|
|
همین که عشق مرا در جوانیم کشتید
|
|
|
|
|
اوکه از تدبیرما نالیدرفت .؟
مرگ را چون پی به تن مالیدرفت
بی شک اندر دفتر نامرعی اش
خواری امروز
|
|
|
|
|
ای آنکه تویی مرهم این خستهٔ دل ریش
با خنجر مهرت به دلم زخم ،مزن بیش
|
|
|
|
|
سرخُش1،كه در تكامل انسان دلاور است
راه تكاملش ، برِ انسان چو رهبر است
شاعر
|
|
|
|
|
صورتت چه حکایتی ست
چشم هایی مثلِ دو برگ و،
بینی ات ساقه
لبهایت ، بهمراهِ چشمها و بینی ،
غنچه ا
|
|
|
|
|
سرنهادهام اندر بیابان و میروم
پیِ چاهی
چشمهای بگردم و
دست بشویم از بویِ آدمی...
چه در بیابان
|
|
|
|
|
کاش رد شویم از تمام تفاوت ها، عاشقانه
منو تو ما شویم در این پایی
|
|
|
|
|
به کوی یار چو بودم عشقم جان گرفت
مرا این بوته عشق سرانجام بنیان گرفت
|
|
|
|
|
در سرم جنگلی است
ازپروانه های سوخته
...
|
|
|
|
|
تن و روح ورانِ من
بجان خسته ام جانی
همه هستی وهست من
|
|
|
|
|
این بیابان که تو بینی همه باغی بودست
اندرش باغ گل و نقش و نگاری بودست
ابلهی آمده و وارد این
|
|
|
|
|
شد در این دنیا گرفتار عبث
آرزو مندی چو نا کام از هوس
مانده در سرحلقه ی زنجیرها
آخرین زندانیا
|
|
|
|
|
تو همان
پروانه ی پیله کرده در دلم
من همان
شعر به پایان نرسیده
تو همان
تشنگی های دم دم اذان
|
|
|
|
|
آسمان میگرید وُ
رعدی در قلب من میغرد!
هوای زندگیام
بیهوایت طوفانیست...
بهناز_طیبی
|
|
|
|
|
رفتی خزان را به دلم جا گذاشتی
|
|
|
|
|
من فریاد یتیمی بودم که هیچ حنجره ای پدرم نشد "
|
|
|
|
|
رباعی
هر ساعتم عاشقی و در یاد توام
بگذار بدانند که معتاد توام
ای خوبترین خاطره ی
|
|
|
|
|
مثل غیبت های تو ،
ما هم چه دم از غیبت با تو بودن داریم
آلوده به گناهیم و تمنای با تو بودن داریم
|
|
|
|
|
عشق آغاز سپیده چشمان توست
مجنون را تا دم دوزخ بود
دوزخ چشمان تو...
آری چشمان تو
چشمان تو پارادوک
|
|
|
|
|
رباعی پاییزی
از راه رسید و چشم ما روشن کرد
پیراهن زرد و سرخ خود بر تن کرد
با شال سفید ابر ، آمد
|
|
|
|
|
عقاب نیستیم... دروغ می گفتند..
|
|
|
|
|
علی زیباترین نام جهان است...
|
|
|
|
|
تنها بی تو
****
تنها بی تو، روز و شب ها ماندم
بی روی تو من، اسیر غم ها ماندم
در خلوت خود در قفس
|
|
|
|
|
كه خاطره ات شده متصرف غيرقانوني…
|
|
|
|
|
میان کوچه می رفت و به من خود را نشان می داد
|
|
|
|
|
یک دل پر از بهانه و یک عصر دلفریب
یک پنجره، به رو ی درختان نیمه جان
جنبیدن سرشاخهٔ لرزان به زور ب
|
|
|
|
|
سروش خدایی مرا درظلمت دید
نگفت سیاهی کیستی ، چون مرا میشناخت
فقط گفت : ای گناهکار ! تسلیم شو !
گ
|
|
|
|
|
تو پژواک نخستین بوسه از لبهای حوایی
|
|
|
|
|
تا در حریم کعبه ، دمادم دلاوری
نتوان به راه کعبه، به مقصد تو پی بری
آنجا
|
|
|
|
|
دلی خونینه داری ز ما روی نگردان
حالی مرا نمانده، ما را دگر نرنجان
|
|
|
|
|
پرت میشوم به کنج خاطره ای
که به رخ میکشد خطوط چشمم را
|
|
|
|
|
قصه ی شاعر و فرشته و مسیر را حتما تا انتها بخوانید تا به دو ترانه ی آشنا برسید!
|
|
|
|
|
به رقص در آمد
هوای بوسه ی تو،
میانِ موهایم...
|
|
|
|
|
در میان دیدگان مست تو
هر زمان جلوه ای زیبا
وسر شار از رمز ورازی می دوید
|
|
|
|
|
ساقي بيـا تـو جام مرا ، پُـر شراب كُـن
بـر من تـو رهنمايـي ، شعر كتاب كُـن
|
|
|
|
|
کاش دلی دلتنگ نبود
****
کاش دلی دلتنگ نبود
تابلوهای زندگی بی رنگ نبود
زمونه می ساخت با همه
دست
|
|
|
|
|
توصیف اندک در باب اهل بیت علیه السلام
|
|
|
|
|
کتابدارم با کتاب هست سامانم
|
|
|
|
|
ای کـه در بیشه ی چشـم تـو کمین کرده پلنگ
تــا بـه کِی در غــمِ تــو بَست نشینـم , دلتـنگ
|
|
|
|
|
آری کسی با اسحله پروانه ها را کشت...
|
|
|
|
|
من از غم تو هر روز دوصد بار بمیرم
تو از دل من هیچ خبردار نباشی
|
|
|
|
|
دوست دارم من لبانت را ببوسم
|
|
|
|
|
کاری نکن ای دوست که خویش از تو بماند
او آمده بودست که پیش از تو بماند
مانَد که لِسان لال و به ساما
|
|
|
|
|
صاحب چشمان بارانی منم....
|
|
|
|
|
زار و بیمارم ز رنج پرسشی
مانده ام در گیرودارِ چالشی
ای که بر جمع خلایق، اشرفی
|
|
|
|
|
نگارههای سردرگم گیج
در تداوم بیانتهای راه
|
|
|
|
|
نگاهت می سراید بی بهانه
به لبخندی بخوان بانو ترانه
|
|
|
|
|
نمی دانم دلتنگی دلیل باران است یا باران دلیل دلتنگی
اما این را خوب می دانم نبودنت دلیل هر دوی آن ها
|
|
|
|
|
یک چیز آدم را،
بدجور از پا در میآورد...
¤
--افسردگی!
سعید_
|
|
|
|
|
کسی مرا با چشم هایش نوازش کرد
کسی سواد کم مرا
سوار اسب رستم کرد!
|
|
|
|
|
میروی؟!
--مرا هم با خودت ببر...
من بی تو،،،
از خودم،
بیزارم!
لیلا_طیبی (رها)
|
|
|
|
|
خـوب بـودن تو مـلاک نیکـویی نیست
مـعیار کمال همیشهخوب ماندن هست
|
|
|
|
|
هر شب کنار پنجره تنها نشستم
هر شب کنار پنجره باران می آید
|
|
|
|
|
مناجات
ز دیده سیل اشکم گشته جاری
به عشقت می کند دل بی قراری
پرستش را به من شای
|
|
|
|
|
بی تو پاییزم و با بودن تو عین بهار
|
|
|
مجموع ۱۲۳۴۶۱ پست فعال در ۱۵۴۴ صفحه |