پنجشنبه ۱ آذر
اشعار دفتر شعرِ تلخ و ترخون شاعر مرضیه سادات هاشمی
|
|
هاشمی:
بس در آتش سوختم رفت از سرم افکار خام
کفتری پر می کشد از ذهنِ بیمارم به بام
بین دستانت ک
|
|
|
|
|
دل رام عشق بود ولی رامتر شده
در جنگ عقل برده و خوش نامتر شده
|
|
|
|
|
من دخترم که شان نزول غمت شدم
من منبعِ دو چشم پر از زمزمت شدم
افسانه خواست تا که پیمبر شود ز
|
|
|
|
|
عرض دارم پیشتان یک چند بیتی در غزل
باز هم انداختم خود را درون یک هَچَل
باز هم ذهنم شده پر از خیا
|
|
|
|
|
صدایِ شعر من از گریه ها جدا شده است
دلم که با دلِ تو باز تا به تا شده است
|
|
|
|
|
به جای من به دلتنگی چه آسان اقتدا کردی
سرم را گرمِ گریه در میان شانه ها کردی
مرضیه_سادات_هاشم
|
|
|
|
|
روز اول که آمدی گفتم
این دلم رنج درنوردیده
من ضعیفم مگر نمی دانی ؟
درد کم در تنم نرقصیده !
|
|
|
|
|
خواب دیدم با دلم راه آمدی
مثلِ قبلاً ها هواخواه آمدی
التماست کردم و گفتم بمان
ماندی و این با
|
|
|
|
|
هر شب کنار پنجره تنها نشستم
هر شب کنار پنجره باران می آید
|
|
|
|
|
هر شب کناره پنجره تنها نشستم...
|
|
|
|
|
دوستت میداشت با این سرنوشت
در جهنم بی گناهی بود که
|
|
|
|
|
او بر نگشت و ماند قصه نا تمام
یک دختری در عشق مردی رهگذر
|
|
|