صفحه رسمی شاعر مرضیه سادات هاشمی
|
مرضیه سادات هاشمی
|
تاریخ تولد: | چهارشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۶۹ |
برج تولد: | |
گروه: | عمومی |
جنسیت: | زن |
تاریخ عضویت: | جمعه ۲۶ شهريور ۱۳۹۵ | شغل: | بدون اطلاعات |
محل سکونت: | اراک |
علاقه مندی ها: | بدون اطلاعات |
امتیاز : | ۳۰۰ |
تا کنون 102 کاربر 286 مرتبه در مجموع از این پروفایل دیدن کرده اند. |
درباره من: فقط بگویم اگر نیستم از هست هست هست |
|
|
|
اشعار ارسال شده
|
|
دردت به جانِ جسمِ پلاسیدهام عزیز ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۲۷۵۵۹ در تاریخ سه شنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۲ ۲۱:۰۹
نظرات: ۸
|
|
هاشمی:
بس در آتش سوختم رفت از سرم افکار خام
کفتری پر می کشد از ذهنِ بیمارم به بام
بین دستانت ک ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۱۵۵۳۵ در تاریخ چهارشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۱ ۱۶:۲۰
نظرات: ۱۰
|
|
دل رام عشق بود ولی رامتر شده
در جنگ عقل برده و خوش نامتر شده ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۱۳۲۶۰ در تاریخ چهارشنبه ۱۶ شهريور ۱۴۰۱ ۱۳:۱۰
نظرات: ۳
|
|
من دخترم که شان نزول غمت شدم
من منبعِ دو چشم پر از زمزمت شدم
افسانه خواست تا که پیمبر شود ز ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۱۱۲۸۰ در تاریخ چهارشنبه ۸ تير ۱۴۰۱ ۱۲:۱۶
نظرات: ۵
|
|
عرض دارم پیشتان یک چند بیتی در غزل
باز هم انداختم خود را درون یک هَچَل
باز هم ذهنم شده پر از خیا ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۰۸۴۳۶ در تاریخ چهارشنبه ۲۵ اسفند ۱۴۰۰ ۰۳:۴۳
نظرات: ۵
مجموع ۸۰ پست فعال در ۱۶ صفحه |
مطالب ارسالی در وبلاگ شاعر مرضیه سادات هاشمی
|
|
آیا می دانید ناخوداگاه شما ورودی های زیادی دارد و دروازه بان همه ی آنها خودِ آگاه شماست' ناخود آگاه خود را شبیه زیر زمین سری منزلتان نگاه کنید ... مخفی ترین اطلاعات شما ترس ها ناامیدی ها
|
|
پنجشنبه ۲۹ مهر ۱۴۰۰ ۰۵:۲۱
نظرات: ۰
|
|
به نامِ پناهم عشق بر جاده، حسرتِ قدم هایم مانده بود از بس که از بیراهه ها می دویدم تا دقیقا هفت صبح به خورشید برسم که میان تلخی های چغندر انتظارم را می کشید. اوایل صبح را دوست داشتم بو
|
|
يکشنبه ۲۸ شهريور ۱۴۰۰ ۰۴:۳۰
نظرات: ۰
|
|
پریشانی ات را به چهارده روز کلمات دخیل بسته ای وقتی به خودت می آیی که عدد چهاردهم حواله ات کرده به روز میلاد امام آرامش... ...... شهنشاه خراسان کدام گلویی در کرنای دوست داشتن تو دمیده ا
|
|
جمعه ۸ مرداد ۱۴۰۰ ۰۲:۴۷
نظرات: ۰
|
|
خاکهای سرخ چشم هایم را پوشانده اند.به بی نهایت مینگرم.ساعتی انگار خورشید دو تکه شد.زمین و زمان را گرد و خاک گرفت چشمهای اسمان آشفته بود و در تمام عمر هستی پریشانی شکل میگرفت.سرم را به طرف تپه ای مغشوش
|
|
پنجشنبه ۱۳ دی ۱۳۹۷ ۱۲:۳۰
نظرات: ۰
|
|
نثربی نظم: سلام. میدانی خداوند یکیست و هر چیزی را فقط یکی افریده ست.گل توی پارک یا درخت وسط بلوار را خوب نگاه کن.فقط همان یکیست بعدا که قطعش کنند دیگر نیست.اگر درخت دیگر بکارند شبیهِ همان می
|
|
جمعه ۱۷ فروردين ۱۳۹۷ ۱۱:۵۶
نظرات: ۲
مجموع ۶ پست فعال در ۲ صفحه |