سه شنبه ۲ بهمن
اشعار دفتر شعرِ شکوفه ی پاییز شاعر مرضیه سادات هاشمی
|
|
دردت به جانِ جسمِ پلاسیدهام عزیز
|
|
|
|
|
صدایت نت به نت مانده درِ گوشم...پر از نجوام
به قلبت مانده ام آیا ...منم سازی دلاویزم
|
|
|
|
|
به طوفانِ دلم نامت چه ذکر آشنایی بود
تو ای نوح شبِ طوفان،مرا غرقِ بلا کردی
مرضیه_سادات_هاشمی
|
|
|
|
|
تو را که دید دهان غزل به آب افتاد
قلم به رقص شد و ،واژه در شراب افتاد
|
|
|
|
|
فصل عشقت شال زردی بر سرم انداختی
رنگ گندم باز اغوا کرده ات، دلباختی
|
|
|
|
|
این همه دلتنگ بودن در دلم جا میشود؟
|
|
|
|
|
کجایی ای تنهایی پر از اسرار
ای رازهای مگو
در آشیانه های اندوه
در لانه های مار
در کنایه ی پن
|
|
|
|
|
یک عطر مردانه میان خاطراتِ خیس
در گنجه ای در لا به لایِ اعتقاداتم
|
|
|
|
|
اعتقادی در جهان ناموازی بودیم
مادو عاشق ،کافر خدای رنگی رنگی
|
|
|
|
|
بین تو عقل شده باز گلاویز دلم
دور ترین لشگر از ولوله لبریز دلم
،،،،،،،،،،،،،،،،،،
آمده بودی که به
|
|
|
|
|
خواب دیدم حبیبم مرده است
مرگ او هوش از سر من برده است
|
|
|
|
|
خرافات دوباره قانونهای منطقی جهان را تشکیل دادند
فلسفه دان ها به انتهای توهم زندگی رسیدند
|
|
|
|
|
هرچه قدر کوتاه فقط عاشقی کن
|
|
|
|
|
پدر
ای واژه ی رفعت گرفته
در خیال های خاطرم
چشم هایت عاریتِ تعبیرِ جنون
به صد لیلاوقیس.
مرا تشن
|
|
|
|
|
صورت ایّام در آینه افتاد و شکست
من هنوز از این شکسته نبریدم نبریدم
مرضیه_سادات_هاشمی
غزل
|
|
|
|
|
به کمباین هایتان بگویید
دست از مزارع گندم ما بردارند
و باغ های گیلاس
که پای قرمز ماندنشان
خون د
|
|
|
|
|
یشاهنگ کاروانِ سایه نشینان حرم
بر آستانِ خاکیان
دست به قلم برد
و مطلع آرامش را
نوشت.
|
|
|
|
|
نثربی نظم:
سال های زیادی در دنیای کوچک خودم زندگی کرده بودم
تک تک اجرهای خیالات آینده ام را چیده ب
|
|
|
|
|
ر یخبندان تاریکِ تاریخ
چشم را به کدام امید وصله بزنیم؟
اگر خوبها زیادند
و شمارشان سیصدوسیزده آ
|
|
|
|
|
نثربی نظم:
به طوف عاشقان دست در حلقه ی کعبه نهادی
و شاهد نزول گریه از بهشت معصوم جوانان عاشق هستی
|
|
|
|
|
سجاده خالیست
از وحشت و شوق
از طاعت
و حتی از رنگ ریا هم خالیست
نیست کسی در استانه ی ظهورِ مجدد
|
|
|
|
|
جوانی مصرعی از دیوان هفتادقله شده
و تنهایی مرثیه ی تیلوار است.
بستر خوابیده ی روستا را می بینی
|
|
|
|
|
😎🤓😁😃مریم من...!
شب هایی که یقینِ من
عصمت را میان موهای تو میبافت به خاطر دارم
اول بار که کودکت
|
|
|
|
|
من از امروز مرگ می
از تن پوش های وحشی انسان
من عشق را در خدا جست و جو میکنم
نه در خط خیالی انسا
|
|
|
|
|
1*دل آشوب است عاشورا و مبهوت از وجود
میان خیمه ها مانده است ممنوع الورود
|
|
|
|
|
خدا نگاهم کرد
و لبخندم را دید
عاشقم شد
و با مداد مهر
در تقدیر باران
نامم را مرضیه گذاشت..
م
|
|
|
|
|
از آن روزی که قصد غیر ما کرد
|
|
|
|
|
کارچان گاهی دلش می گیرد...
|
|
|
|
|
ای یار بی تو ام نگاهی نرود بر غیر
که چشم تو حرام کرده ی رو در روست
|
|
|
|
|
زندگی نشد جز حیات حضرت عشق
مرگ در تحیر بماند از قدرت عشق
نکته هاو معنی ظرایف ها بگفتند
که سکوت
|
|
|
|
|
من و ترانه ی افغانی ام،من و نگاه پریشانی ام
|
|
|
|
|
اگر با این مرگ بی درد درد بکشم تقصیر توست
اگر خوشبخت شوم
|
|
|
|
|
چه قدر دل تنگ یک دلتنگی ام
هوایم که سیاه شده
و ریه هایم غم را
به جای تو تنفس می کنند
با هر تپش
|
|
|
|
|
شبی ماه رخشانت تار دیدم
من آن دیده ات را غمبار دیدم
دو چشم سیاه خونینِ تو را
در آن خواب آشفته...
|
|
|
|
|
تو را ای عارفانه ترین نغمه هستی
عاشقانه می شنوم
مضمون نثر بی نظم من باش...
مرضیه_سادات_۶۹.
|
|
|
|
|
رود عصیان که از میان شهر می رود
و
این خاموش مردمان
به هیاهو نشسته اند
ترس دوزخ پوشالی خویش را
|
|
|
|
|
دلم ایران قدیم است
و تکه تکه اش به هر سو
چون نقل هایی که بر سر عروس می پاشند
|
|
|
|
|
مرضیه سادات:
هایکو و پریسکه و غزل
چه فرقی می کند
وقتی پیش من نیستی
همه قریحه ی شاعری ام
خط خطی
|
|
|
|
|
تا شهر مشهد رفتن
گفتم به طلبیدن است
|
|
|
|
|
ای آیه آزادم،ای آتش در جانم
ای درد مرا درمان،در درد تو می مانم
|
|
|
|
|
وای کودکی چه قدر من و تو نوشیده ایم
چه قدر مستیم. ..
|
|
|
|
|
Marziye sadat:
مرغ خیالم را ذبح کرده اند
و
قاضی حاجات من
قطرات اشکم را به حبس ابد محکوم کرد
|
|
|
|
|
منم آواره و بیچاره وبی یار
به عشق تو مریم منم یوسف نجار
|
|
|
|
|
دل من به گناه ناکرده مسخ شده بود
وقطرات اشکم
به حبس ابد محکوم شده بود
|
|
|
|
|
سیزده به در نمی روم
من دلم خانه میخواهد
کنار تو____
___________________
|
|
|
|
|
چهارشنبه سوری
در دیار من روزی
|
|
|
|
|
در وصف شهر کارچان
20کیلومتری اراک
امروز کوچه هایمان چه کم است
خانه هایش خدایا کی خالی از غم است
|
|
|
|
|
بچه که بودم
فکر میکردم جوانی یک قهرمانیست ازمن
بزرگ تر که شدم
فکر کردم شاید سال های ساختن همه ا
|
|
|
|
|
شب که میشود
یاد تاریک خانه قلبم می افتم
|
|
|
|
|
مردم زخم هایم خوب شده است...
|
|
|
|
|
شب است و من تنها
کنون میان ترانه ها
نه سبزی،نه شادی
اینجا میان خانه ها
|
|
|
|
|
شب تکرار خاطره های کودکی
و ورق زدن طول عمری که ربع قرنش رو ب پایان است
|
|
|