نثربی نظم:
به طوف عاشقان دست در حلقه ی کعبه نهادی
و شاهد نزول گریه از بهشت معصوم جوانان عاشق هستی.
در قدم قدم زیارتگاهشان نمی دانی
تری صورتت اشک شوق است
که راهت داده اند
میان درختان سبز بهشتشان قدم بزنی
و از بوی جاودانگی لذت ببری
یا عرق شرمندگیست
که زبان های استغفار نکرده
را چه به مرثیه ی غربت شقایق ها سرودن.
............. .
یا صاحب الزمان
بوی تو به سجاده ام می وزد و گونه های خیسم را خنک میکند.
نامت در دلم به اندازه ی برگ های گل محمدی قند آب می کند.
یعنی این مسخ شده ی حیران را
به دست نوازش خود گرم خواهی کرد؟
نامت مدت هاست که به چادر نمازم نتابیده...
تو را هر گاه "شرید" خواندم پناهم دادی و جز آوارِ آوارگی ات چیزی نشدم و نماندم.
مرا به حبس واژه هایم ببخش...!
#ذکر_تو_نثرهای_شلخته_ام_را_میشناسد.
#مرضیه_سادات_هاشمی
سلام داغ به گرمی نفس آذر
....
مهر من
بسان یک پری
دور تنهایی ام چرخیدی
و با چوب مهربانی ات
آرزوی یک دوستت دارم
را در سر پرشورم پروراندی
روزگاری را از خاطر خویش نخواهم برد
که رد پای تو آن جا باشد
روزها گذشته است
شب ها هم رفته اند
و درخت وجود من
تسبیح افول را
به زمزمه نشسته ست...
یادم کن پریسای من
هر گاه بوی رفاقتمان به مشامت خورد
هر بیگاه که نقش صورتم را بر خیالت بستند
یادم کن
#مرضیه سادات هاشمی