ر یخبندان تاریکِ تاریخ
چشم را به کدام امید وصله بزنیم؟
اگر خوبها زیادند
و شمارشان سیصدوسیزده آیینه باشد
بیهودگی مان را
در کدام اقیانوس شرم غرق کنیم؟
ما گرسنه ایم
ما تشنه ایم
و اصلا در نشئه گی
گرسنگی و تشنگی ایم.
فایده ندارد
باید...
فکری کرد
پیش از اینکه جمجمه هایمان
در گور
بروند
باید فکر
کرد...
مغزِما
در اینده
فقط ذخیره ی زمستانی مورچه ها خواهد بود
کرم های شب تابِ
کارگران تنبل اداره ی راه شیری اند
و خورشید را
فقط در ساعت کاریِ
فردای مه گرفته
در دفتر شماره ی نامعلوم
پیدا خواهی کرد....
واما
ما...
در یخبندان تاریکِ تاریخ
چشم را به کدام امید وصله بزنیم
##مرضیه سادات هاشمی
مادرم
از خارهای خشک حیاط با احتیاط می گذرد
و مراقب برگ های زردش است
مادرم انقدر مهربان است
که دل شکستن تیغ ها را ندارد #مرضیه_سادات_هاشمی
پدرم خط نوشتن دوست دارد
او قلمش را
در دواتی که زمان هدیه داده
فرو میبرد
و تقدیر می نویسد
مینویسد نفس بکشم
مینویسد زنده بمانم
مینویسد ندوم چون جاده لغزان است
مینویسد نرسم
که ته جاده بی پایان است
و من لیقه ای به او میدهم
که "عمیق "بنویسد کلمات را
و" شعر "شود جمله هایی که
تا "قاف" واژه ها پیش می روند.
تا بنویسد
هرچه خواهد:
نفس بکشد...
زنده بماند..
ندود..
نرسد
فقط این بار ع ش ق
ته حرفش باشد
#مرضیه_سادات_هاشمی
بگذار اشک شهادت دهد
که چه اندازه بی تو بودن"تر"بود
#مرضیه_سادات_هاشمی