چگونه از سیاهی موهایت دل کندی
از شعرهای عاشقانه ای که به پای کبوترها بسته بودی
از آن دودچراغی که نیمه شب
و از حرفهایی که نمی توان زد ...
چطور توانستی از من بگذری
حال آنکه هزار و اندی سال است
در جسم دختران زیبا حلول می کنم
_در دختران ساده
_ مغرور
و هنوز نتوانسته ای ...
کجایی ای تنهایی پر از اسرار
ای رازهای مگو
در آشیانه های اندوه
در لانه های مار
در کنایه ی پنهان ضرب المثل ها
...ادعا می کردی روزی عاشقم بوده ای
تا قیامت جوان میشوم
و از جسم بی جان خودم
به معشوقه های زیبا گریزی خواهم زد
این پیکره تو را بخشیده است
این پیکره ی متلاشی...
به من نگو
تو آن نفس های سرد راهروی...
تو زنده ای و هیچ طنابی گواهی لمس گلوی تو را نداده است
از هیچ مرزی نگذشته ای
و در نزدیک ترین دریچه قلبم
هتل پنج ستاره ساخته ای
می دانم
پنجره ی اقامت تو به چشم هایم باز می شود و از اتاقی بین سلولهای خاکستری مغزم تماشایم می کنی...
برایت از پای کبوترها
انبان ِ عشق می فرستم
و این بار
بند پوتینهای خودت را محکم ببند
تا دیگر همدیگر را گم نکنیم.
در شهر روح های آواره...
#مرضیه سادات هاشمی#
جالب و زیبا بود