دوشنبه ۱۱ تير
|
|
مادر اصطرلاب عشق است عشق اصطرلاب حق
پدر آن قدرت حق سحر مطلق
|
|
|
|
|
عشق، چون آمد، سر و سامان گرفتم
چون درختی خشك بودم، جان گرفتم
از غمت، ای آسمانِ بیقراری
...
|
|
|
|
|
نور سیاه میدمد از دریچه ی صبح...
|
|
|
|
|
دست در دست خیالت سمت دریا می روم
|
|
|
|
|
من می روم
تا بخوابم
و آنقدر در خواب می مانم
تا تو بیایی !!
|
|
|
|
|
ما محرم رازیم نگو بند نبود
هرمان هسه حرمان دلش هند نبود
یغماگر چشمان خمارت غم ماست
ناگفته نماند م
|
|
|
|
|
مِی و مُطرب همه جمع اند و برفتم از خویش
مِی زِ ما مَست و خلایق زِ جهان آزادند
هرچه از مستیِ چَش
|
|
|
|
|
جوانی بود ومن ..؟
در این دنیا که سرتاپا فریبه.؟
جوانی رفت ؛ من با من غریبه
دقیقنا غافل از قا
|
|
|
|
|
بارِ دگر در دلِ فصلِ بهار_سبز شده شالی به هر کشتزار
|
|
|
|
|
پوکهام
سر دادهام
تا
جان بگیرم
آه...
ای خشاب خالی
ای فشنگ دورو
|
|
|
|
|
عزیز قلب بابایی تو دختر
به مهرت، آسمانِ دل پُر اختر
|
|
|
|
|
"بسازم موشکی نیشش ز فولاد"
|
|
|
|
|
باور نکنم دیگر باغم که ثمر دارم
|
|
|
|
|
پنجه درپنجه ی باد و بیتاب ،
روم سوی آفتاب
نوری میگیرم به جان شب خویش
همچو کرم شب تاب
|
|
|
|
|
شوق بر شوق او فزاید از ارنی
مست آن شراب شوق ادرکنی
|
|
|
|
|
ای که در ساغرِ احساس، هویدا بودی
ماه و خورشیدِ دلم بودی و پیدا بودی
تا غمِ تشنگی از ساحلِ خشکم ببر
|
|
|
|
|
یه جایی بین خواب و بیداری اسیرم
نمی دونم ولی انگاری یه درخت بیدِ پیرم
|
|
|
|
|
رقص گیسوی تو در آینه غوغا می کرد
|
|
|
|
|
در هوای روی توجاماندم از گیسوی تو
رو گرفتی حال حیران مانده ام در کوی تو
|
|
|
|
|
آن لحظهٔ باشکوهِ پیوستن...
|
|
|
|
|
کنارم نیستی حالا دلم چون ابر می بارد
دلم تنگ است و هرگز دست از تو بر نمی دارد
مرا نادیده می گیری
|
|
|
|
|
بهشت را
بگذار
برای
وعده ی آخر...
|
|
|
|
|
دلم حسِ خوبِ اولین دیدار میخواد
|
|
|
|
|
شاید این جمعه بیاید شاید...
|
|
|
|
|
بی تو هرگز دل نخواهم داد ننگ و نام را
سر نخواهم کرد بی تو دولت ایام را
|
|
|
|
|
به چشمِ آبیِ چون آسِمانت،
به ابروهای چون رنگینکمانت،
|
|
|
|
|
بغض های زن
در ابتدا
کلمه بودند و
در ازدحام سکوت
بی زایش می مردند
و
|
|
|
|
|
نبودم اگر متلمذ خوبی تو ببخش که تمامت کنام رؤوف است
|
|
|
|
|
دور فلک به قامت ما دار میزند
|
|
|
|
|
شعله هستی شعله ای افتاده در جریان باد
می شوی چون لاله ای دلداده در دامان باد
|
|
|
|
|
وضو با اشک ِ شبهای ِ بدونت
گرفتم مست در محراب ِ رویت
|
|
|
|
|
📌آزاد
م.مدهوش🌿
🎤دکلمه: بانو هستی احمدی🌷
|
|
|
|
|
امشب فضای سینه ام بدجور نم دارد
|
|
|
|
|
گر نبینی التماسم دیده گریان چون کنم
|
|
|
|
|
آتر و آتشک؛جنگ میان ایزد و آتر ؛بر سر تصاحب کردن عشق...
|
|
|
|
|
ایکه تو نشناختی راه وطریق
کی تو بتوانی برون از خود رفیق
|
|
|
|
|
درجامعه ی شمع ها ،
هم عشرتکده داشتند و، هم عبادتکده و،
بسیاری هم بودند ، اهالیِ خانه
|
|
|
|
|
از بس که تنها ماندهام حتّی
تنهاییَم با من نمیسازد!
|
|
|
|
|
قلبم گهگاهی...
می بیند تورا!
|
|
|
|
|
مهر او با ما چه ها کرده
با همه بی وفایها چنین با ما وفا کرده
جودش از عشق و وفا سرشار
بین
|
|
|
|
|
دل در گِرو یاد تو ، تَنگ است هنوز / ای آنکه دلم را به رُخَت هست فُروز
|
|
|
|
|
لطفا اگر دلتون گرفته منم یکی مثل خودتونم
زیر این پست جای مناسبی واسه حرف زدنه
|
|
|
|
|
زاهد ازترس جهنم گریه و زاری کند
عابد هم بر شوق جنت رو به دلداری کند
|
|
|
|
|
بیراهه ی گم گشته ام را...
|
|
|
|
|
بوی گلاب قمصر کاشان رسد ز دور
|
|
|
|
|
چشم بر هم زدم اسیر شدم
در جوانی ببین که پیر شدم
عشق، احساس مالکیت بود
مالک چشمهای تر بودم
|
|
|
|
|
تمام می شود و می رود پی کارش!
|
|
|
|
|
تو آدرینایِ آتشگاه ، غزلْ محکوم به زیبایی/ رزِ وحشیِ شهرِ ماه ، لبت نفرینِ زیبایی
|
|
|
|
|
به هوای عشق لیلا اگرت هنوز جانی است ... بسپار در ره او به طناب دار دیگر
|
|
|
|
|
بهارمان که خزان شد به درد و رنج و عذاب
بیا و ساده بگیر این خزان من و خودت
|
|
|
|
|
تلنبار است در دل های ما ، غم های بسیاری
|
|
|
|
|
دیده بیناتر شود از دیدهی بینای باز،
دیدهبازی دست اگر بر چشم نابینا کشد
|
|
|
|
|
آزادگی شکسته پذیرای عصر یخ
|
|
|
|
|
به روحِ کرکسان قَسَم !
کرکس شده این جان !
|
|
|
|
|
ما زری در دستهای زرگریم
در امور زندگی بازیگریم
|
|
|
|
|
در خلوت شب،
سرمست، مدهوش،
مهمان خیالات خود بودم،
بوی شببو فضای خانه را پر کرده بود.
صدایی آشنای
|
|
|
|
|
مرغان آبی
به آب که می رسند
چنان غرقِ خواب می شوند
که شاید
|
|
|
|
|
از نوک انگشت پا...
تا فرق سرم، نیش است
|
|
|
|
|
مردان خدا چشم به بی مایه ندارند
امّید بر این چرخ فرومایه ندارند
|
|
|
|
|
💮آنچه من در نزد خود پنداشتم💮
💮آنچه در افکار خود من کاشتم💮
|
|
|
|
|
از چه گریانی
نگاه کن ابر میبارد
همان ما را بس
تلخی ایام میگذرد
چند قطره اشک و
خاطرهای در سر
|
|
|
|
|
من به دیدار تو مشتاقم تو اذن ورودم ندهی
یا ابا صالح المهدی (عج) مددی
من ز کرده ام خجل و روسیاهم
|
|
|
مجموع ۱۲۵۰۸۷ پست فعال در ۱۵۶۴ صفحه |