يکشنبه ۱۴ ارديبهشت
اشعار دفتر شعرِ لعنتی جان شاعر نیما اسدی
|
|
سن ما از سی گذشت و همچنان بیهمسریم
شاه ما صد صیغه دارد، آخر خودخواهی است
|
|
|
|
|
چشم بر هم زدم اسیر شدم
در جوانی ببین که پیر شدم
عشق، احساس مالکیت بود
مالک چشمهای تر بودم
|
|
|
|
|
یک بیتِ پُر از پول برایت کافیست
|
|
|
|
|
هر واژه شبیه زخم بر پیکر توست
|
|
|
|
|
بر قاتلِ جان و قاتلِ نان صلوات
|
|
|
|
|
نیت تو و در طواف... حرکت کردم
|
|
|
|
|
ای ماه،پری،خوشگل عالم،ملکه،ناز
درویشت و شاهت شده بودم... که ندیدی
|
|
|
|
|
تاریخ گواه است که بد خواهد مرد
|
|
|
|
|
قانع شدهام به اینکه نانم برسد
|
|
|
|
|
شاید که خدا خواست و یک درصد...شد
|
|
|
|
|
هرکس که به چشمهای او خیره شود
در لحظهی اول عاشقش خواهد شد
|
|
|
|
|
ترسیدهام از عشق، نگویید نترس
|
|
|
|
|
خانههامان خراب بدبختیاست
شهرهامان مکان آشوب است
پس چرا از نگاه مجلسیان
حالمان خوب و وضع مطلوب
|
|
|
|
|
تا قیمت سکه و طلا را فهمید
|
|
|
|
|
قسم به جان تو جانت شد آخرین قسمم
قسم به اسم بزرگت میان قرآنم
|
|
|
|
|
باور بکنید جنگ ، دیگر کافیاست
|
|
|
|
|
انگار عبادتاست خوابیدن ما
|
|
|
|
|
بی ماسک دهان خودمان را بستیم
|
|
|
|
|
نفس نمیکشم و مردهام ، به عنوانم
سریع واژهی استاد را اضافه کنید
|
|
|
|
|
ای کاش راضی میشدی عاشق بمونی باز
چن[د] وقته ذهنم با یه فکر تلخ درگیره
اصلا از اول عاشقم بودی؟
|
|
|