جمعه ۲ آذر
اشعار دفتر شعرِ اشعار لیلا شاعر لیلا حیدری
|
|
نمی دانم چرا حالا که گفتم دوستت دارم
چنین گفتی که من از ماجرای عشق بیزارم
نکن نامهربانی خوب میدا
|
|
|
|
|
بر گونه ی خشکیده باریده چو باران ها
آشفته ترینم من درمانده ی دوران ها
عمری، همه عشقم را بر پای ت
|
|
|
|
|
اشک شبها را نمی خواهد دلم
صبح تنها را نمی خواهد دلم
چون که هجرانت به زودی طی نشد
ماه یلدا را نم
|
|
|
|
|
از دوریت ای ماه چنین بیتابم
دلتنگ توام قشنگ من مهتابم
عمری است نگاه خیره بر در دارم
مهمان شد
|
|
|
|
|
ای ماه محرم اصلِ پیشنه ی من
یک عشق بدون مرز در سینه ی من
زیر عَلَمِ حسین و در قامت عشق
شد آل عل
|
|
|
|
|
با خیال توعبور کردم
از دلهره آورترین سمفونی دل
وسرودم
ازچشمان سیاهت
وعطر ملیح گیسوانت
در حریر
|
|
|
|
|
یک خاطره از دیدهی تو جامانده
بر قلب شکسته ام چو رویا مانده
مانند زلیخا شده ام در این شهر
اکنون
|
|
|
|
|
نمی پرسم دراین شبهای دلتنگی کجا بودی
ولی یک جمله می گویم: چه بی حد بی وفا بودی
اگر حالا غریبم در
|
|
|
|
|
از دوری تو ، به من جفا نزدیک است
پایان من و عمرِ وفا نزدیک است
با رفتنت از کنار من، می دانم
شب
|
|
|
|
|
گلی از محبّت به حاصل نشیند
که بلبل از عطرش به محفل نشیند
رسد مژده وقتی که در فصل باران
نگارم بی
|
|
|
|
|
بوی بهار می دهد شاخه پر از شکوفه ها
سوی امید می برد قلب شکسته از جفا
با چه صدای دلربا بلبل مست م
|
|
|
|
|
ای کاش تورا کنار خود می دیدم
یک بوسه از آن کنج لبت می چیدم
با حبس دلم در این قفس فهمیدم
عمریست
|
|
|
|
|
هر چنددلم ز دیدنت مسرور است
اما دِلِ من ز گفتنش مغرور است
برگرد وبیا به سمتِ من جانانم
عمری دِل
|
|
|
|
|
غروب رفتنت را
به نظاره نشسته ام
وطلوعت را
ای خورشید من
|
|
|
|
|
دنبال تو بودم که چه عمری به فنا رفت
دنبال دلی عاشِقُ دیوانه نما رفت
در خاطِرِ من یاد تو هرجا که
|
|
|
|
|
آواره نبودی تو، بی خانه چه میفهمی
غمگین نَنِشستی در غمخانه... چه میفهمی
هر بار تو را دیدم از ع
|
|
|