من آمده ام
تابا ندای سکوت خویش
آیینه دار آویشن و آلاله ها شوم
پرده برگیرم از رموز ریشه ،
از سرِّ هبوط دراین برهوت
حس سبزینه ی درخت
سرِّ سجود هسته
و اتصال چشمه به ابر
رازی شگفت و بدیع و بی بدیل
مکث دوباره زاده شدن
دراین زمین شب زده انگار
تقدیرِ آینه در مدار امن خودش نیست
باتثبیت سنگچینه های مکلف
سر بسته نیست مائده ی اعجاز
دستان باز کبوتر ، کوتاه از آستان بلند است
ما کهکشان شیری گُمشده ای ،
در پشت ابر فراموشی خودیم
رمزِ بهشتِ عدن
بی بقعه و خاج و قلمکار بی شمار
ظلمات را ولی به مرتع هجرت دروگریم
بشکاف زهم ، قصه ی ابلیس و سیب را
باشد که بنگری ؛
بی پرده ، آشکار ،
درچه هوایی معطلیم
حیرت کنی بجاست
با فهم رویشِ یک نارونِ نوجوان وپیر
وقتی که ریزه سنگ با تو سخن می گوید
از راز یک قنات
وچشمه از قنوت یک سنجاقک
و دارکوب ، با منطق تق تقش
از تُرد و شکنندگیِ کُنده های خشک و تر
درشهر پرازدحام حاشیه پرداز
باجیغ وداد لجوج پروانه های لجاجت
چالشگران پرواربندیِ آفات
ما ممیزان بی تمیز برکه ی خویشیم
درزیرناودانهای بی قطره قطور کهنسال
آرواره های خویش را
بر کَندم از نیش واره ی زهر
ازهر فساد شهر
آنگه ، جهان شد شهد دیگری
بی نیشِ زنبورهای هرزه گرد
کابوس ها ، بستند رخت ازسرزمین بخت
راز عقاب ، چشمان باز اوست
وتنهایی اش ، سببِ سیر و سلوک
عصاره شو در فهم لحظه ها
بی عصای کورکشِ تمام ایزدان
یزدان عصیره ی اوقات ناب توست
در عشیره ی گوزن و بلوط و ، نارون و گیاه
درگرگ و میش شهر و ، تلاقی دره ها
باادراک اسطوره های پر سطور
هنوز ،
این راهِ نجاتِ اقاقی ها
پنهان و سر به مُهر
دور از جنات قبیله هاست .
درحوضچه ی سیاست زده ی بی سلاست اسلاف
و جناب ناظمي بزرگوار و انديشمند،
من هميشه آقاي ناظمي را شاعري دغدغه مند و با رسالت دانسته و ميدانم.
و باتوجه به ارادتي كه به اين قلم دارم نكاتي از ديد خود،در حد سوادم عرض ميكنم.
به طور كلي شاعران بايد در انتخاب واژگان و نحوه ي پرداخت خيلي دست و دلباز نباشند
و هميشه به صورتي باشد كه گويي آخرين شعرشان را مينويسند.
(اسمش را قرباني كردن اسماعيل واژه ها مينامند)
به عنوان مثال در اين شعر:
آويشن و آلاله: شاعر ميتوانست يك كدام را انتخاب كند، اگر تناسبش را در پس و پيش سطرها
نياوريم بي مورد است و اضافات محسوب ميشود.
يا در اينجا بيشتر مشهود است: رازی شگفت و بدیع و بی بدیل: يك كدام ازينها كافي بود.
و يا: در عشیره ی گوزن و بلوط و ، نارون و گیاه
درگرگ و میش شهر و تلاقی دره ها...(تكرار (و) اطناب)
باجیغ وداد: اينجاهم يا جيغ يا داد و...نمونه هاي ديگر كه به نظرم به شعر صدمه زده
و كم و بيش در اشعار قبلي شما هم بود.
( شعري در اين سطح و با اين آگاهي بالا حيف است)
نقل قلي از ليلا كردبچه مي آورم كه تكميل كننده ي صحبتهايم است:
\"اگر شاعر بتواند فرض کند که برای مکالمه با مخاطب خود بهعنوان معشوق، محبوب، دوست، همراه، و...، تنها یک دقیقه وقت دارد، یا تنها یک تعداد محدودی از کلمات را در اختیار دارد که میتواند به مصرف برساند، یا تنها یک تکه کاغذ کوچک برای نوشتن دارد، یا جوهر خودکارش در حال اتمام است، یا هزاران گزینۀ دیگر، آن وقت آیا از میان جملات پیدرپی و همراستا و مشابهِ هم، که همگی حس واحدی را منتقل میکنند، سعی نمیکرد زبدهترین، کوتاهترین، زیباترین، و تأثیرگذارترینهایش را انتخاب کند.
شاعر پس از جوشش يا كوشش بايد خطزدنیها را خط بزند، آنقدر خط بزند و خط بزند، تا به جایی برسد، که دیگر نتواند از خیر هیچ کلمهای در شعرش بگذرد.
مخاطب امروزِ شعرِ فارسی، مخاطبی کمحوصله است که البته مشغلههای زندگی هم وقت زیادی برایش باقی نگذاشته است. این مخاطب، وقتی بهقصد مطالعه وارد فضاي مجازي ميشود، اطلاعاتِ مطالب ارائهشده را نگاه میکند، و از آن میان، بهطور ویژه بر مدتزمان مطالعه تمرکز میکند؛ یعنی که ترجيحاً کوتاهترها برایش در اولویتاند. و چنین مخاطبانی بهراحتی با دیدن طول چنین شعرهایی، از دست میروند.
از توجه یا بیتوجهیِ مخاطب گذشته نیز رعایت اقتصاد واژگانی ایجاب میکند که وقتی میشود مطلبی را در چند سطر به سرانجام رساند، از مصرف سطرها و واژههای بیشتر خودداری شود.\"
به طور كلي، بخصوص وقتي شعري روايتي نيست و خط داستان ندارد،و محتوا با اندك تصاويري براي انتقال صرف پيام است، طولاني بودن سطرها بدون تنوع و تازگي، لزومي ندارد.
(حواسمان باشد از شعر تا نثر، فاصله زياد نيست)
اين نكته براي شاعران خيلي اهميت دارد: موظف به توضيح اضافات براي فهم مخاطب، نفس شعر را ميگيرد.
با آرزوي موفقيت و سلامتي براي جناب ناظمي بزرگوارم
كه سواد و آگاهي بالاي ايشان بر هيچكس پوشيده نيست. سرافراز و سبز باشيد يا حق🌹🙏🏻