سه شنبه ۱۸ دی
اشعار دفتر شعرِ یکی شعرم شاعر جلیل محمد باروقی
|
|
گاهی هوا گرفته و دلگیر می شود...
از هر چه هست و نیست دلت سیر می شود
|
|
|
|
|
وقتی که خودکارم از عشق از داغ جان می نویسد....
آبی است اما به رنگ خون روان می نویسد
|
|
|
|
|
شکسته بسته های خودنویس دلنوشته ریز... بلاغتی است نم کشیده صد نوشته یک پشیز
|
|
|
|
|
کاری از دستم برنمی آمد
کبوتر زخمی مرد
و در شعرهایم
تنها
چند لکه خون به جا گذاشت.
|
|
|
|
|
به کوه بیستون سوگند ..
به فرهادی که دل بر طره دلدار بسپارد ..
به مجنونی که بر محراب جانان رک
|
|
|
|
|
در کتاب چشمهایت عضق یعنی راه و چاه.... عشق یعنی داغ سینه راه دارد سوی ماه
|
|
|
|
|
یکی شعرم...
بر این نوزاد انسان نام یک دایه ...
بر این آب و گل آدم یکی مایه...
یکی بر سینه آرایه
|
|
|
|
|
به آن روزی که در آغوش بابا خفت ....
به آن روزی که بابا گفت
|
|
|
|
|
به هوای عشق لیلا اگرت هنوز جانی است ... بسپار در ره او به طناب دار دیگر
|
|
|