پنجشنبه ۳ خرداد
|
|
از عاشق انتظار تو خواب راگرفت
دین را بهانه کرد و شراب را گرفت
|
|
|
|
|
...لیک من و پیشهٔ عشق، این من و دکّان خودم
|
|
|
|
|
عین و ذهن.دوبیتی فلسفی
عمل از پختگی در کار باشد
زهی بهتر ز قیل و قال باشد
عمل با علم چون همر
|
|
|
|
|
کوچ کردم که بگیرم سرِ خود آوارم
|
|
|
|
|
تلخ است با تو ترسیدن
تلخ تر با تو رقصیدن
تلخ است گاهی تو سرنوشتم را انتخاب کنی
|
|
|
|
|
داغی نشانده بر دل ،
دلگیریِ غربتِ هر،
غروبِ روزجمعه
|
|
|
|
|
عشق ، روزی اهلِ دل را میکند بیمارِ خود ..
|
|
|
|
|
صدای پای باد
روی سنگفرشهای کوچه
دوباره قدمهای پُرتکرار
میزند گام بر پیکر کوچه
دوباره صبح شده
|
|
|
|
|
بهار در راه است
کاش عطرِ بدنش
با گلها به مشامم برسد
او دِگر رویا نیست
حِسی در رگِ من است.
آگری
|
|
|
|
|
اگر از فرش به عرش ازلی پَر نکشیم اا جرئه ای از می ناب خَلَدی سَر نکشیم
|
|
|
|
|
بیداد اگر کنی به ستم مبتلا شوی
با ذات مس ، چگونه توانی طلا شوی
|
|
|
|
|
گُذر کردم ز دشت حادثه با کوله باری از معانی
|
|
|
|
|
عاشقانت همه گی واله دیدار تواند
|
|
|
|
|
چه تلخ است
قصه ی صدفی
که مرواریدش
را سینه به سینه
میبیند...
|
|
|
|
|
نمی دانم چه می آید دوباره بر سرم با انتخاب تو...
|
|
|
|
|
ما مهندسها اسیر درد بیکاری شدیم
|
|
|
|
|
مَنَم مَجالِ زندگیْ آرمیدهْ زِ بالِ عشق
دیدن خواهم و بی دغدغهْ مالِ عشق
بیافرینیم دقایقیْ حُزنْ دی
|
|
|
|
|
شعر زیبای تضاد از شاعر امیرعباس مومنی
|
|
|
|
|
هرگز نمی دهم به کس ، این حال ناب را !!
|
|
|
|
|
چه شبی بود گذشت ، بر سر من
کاش تکرار نشود ، در بر من
این چه دردی است ، که گاهی بر من
می کند
|
|
|
|
|
ما نوع بشر زنده به احسانِ همیم
محتاج دل و نگاه و دستان همیم
هنگام خطر کنار هم با دل و جان
فارغ ز
|
|
|
|
|
مولای عصر حضرت مهدی خودت بیا
|
|
|
|
|
این شانس های من
هیچ کدام شانسی نداشتند
|
|
|
|
|
مهدی به زخم کهنه ی ما التیام نیست
|
|
|
|
|
تردیدندارمکهجهانمیمیرد
اینجسمکهدلبستهبهجانمیمیرد
|
|
|
|
|
ای حیات !
ما را دگر به کجا می بری ؟
|
|
|
|
|
شروع عشقمان را با تو یک پرواز می بینم
|
|
|
|
|
دل و جانی که در بردم من از صد دام دلبازی
|
|
|
|
|
سنجاق کرده بودی
بر جهانت
هوای تنهاییم را
رویاهایم را
تپش نگاهم را
حسِ امن مرا
چه کسی می گوید
|
|
|
|
|
به سوی آسمانِ آرزوهایم سفر کردم
به پیشم هفت خانی از بلا بود و خطر کردم
حباب آسا اگر لرزیدم از
|
|
|
|
|
شب است و مثل روز روشن گفت و شنودها
باز تاریکی و زمزمه و دسیسه علیه روزها
|
|
|
|
|
هر کس که به جاقلبِ تو دل آویزد
با ظلم در این عدم نمی آمیزد
|
|
|
|
|
دلبر برهان ما را از این غم پائیزی
|
|
|
|
|
بی عشاق، چه خاموش است این دنیا بی تو
بی تو، چه بی صدا است این گوش بی نغمه
بی نغمه، چه بی رنگ ا
|
|
|
|
|
آسان نبود دل از هوسها کندن
من با هنر پیاله جادو کردم
|
|
|
|
|
بارالاها مددی عالوده نشویم نفس خویش
بارخدایا ثمری ده تا نشو م حبس خویش
چو اسوه نبودیم نکند عالود
|
|
|
|
|
دیشب در اوج مستی
با پای لرزان
خودم را به پشت بام رساندم ...
|
|
|
|
|
1
چون نیلوفری از دل مرداب
به هوای تازه و خورشید سر کشید
که حلاجش گفتند.
|
|
|
|
|
نکند سرد شود آغوش گرمت برود
نکند عصر رسد ظهر نگاهت برود
|
|
|
|
|
هنوز در نفسم عطر نام تو باقیست
|
|
|
|
|
گرچه در این تن بیمار دگر جانی نیست
مردن از این همه ادبار به آسانی نیست
|
|
|
|
|
۱
بر قواره دل
چروک خورده
عشق
۲
در زوال عمر
برگ ریزانَ ند
فصل ها
۳
در چهار خانه ی تن
قل
|
|
|
|
|
منتظر در میان شن های بی وفای ساحل
میایی و می روی
در میان اشک های من
تصویر مبهمی از تو دارم
|
|
|
|
|
ای بی تو پر از واژه زخمی شب شعرم
|
|
|
|
|
دوستان بگذارید برایتان نقطه کوچکی از عظمت خلقت را باز گو کنم . ماده ژنتیک ( DNA / RNA) در هر جانداری
|
|
|
|
|
دل پاره پاره کردی ای باد ِ نو بهاری
|
|
|
|
|
💚چون یار ز در درآمدش، سلامی گفتم💚
💚از شعر امید به او نشانی، گفتم💚
|
|
|
|
|
مروارید دریا
کجای قصه ی مروارید دریا
تو نیستی قلبم تاریکه
توی این روزهای دل شکستن
|
|
|
|
|
بـِـه
عشـق
و محبـت
و صِـداقـت
و جن
|
|
|
|
|
هر چه بیشتر به نگاه مرموزت دقت می کنم، بیشتر دچار سردر گمی میشوم،
هنوز هم نمیدانم پشت آن پلکهای سنگ
|
|
|
|
|
سلامی چو غم در دلم بیکرانه...
|
|
|
|
|
مانده در خواب قفس خاطره ی پروازم
|
|
|
|
|
همه مخلوق خدایندو تفاوت نبودبین کسان
|
|
|
|
|
قامتِ رعنایِ تو، از غم رهایم میکند
جز تو از هر قامتی، بیاعتنایم میکند
چهرهی شادابِ تو، وقتی نم
|
|
|
|
|
درون مخمل رویا ستیز آغوشم
به جای وصله به شب آستر زدم به دلم
|
|
|
|
|
در یه منظره ی زنده ، سکوت به جنجال گفت :
دیگه صداتو بِبُر که ، حوصلَتو ندارم
|
|
|
|
|
این عشق اولش ........ چون کشک و دوغ بود
|
|
|
|
|
گشته سرها خشک و خالی ، جان نمیبینم چرا
|
|
|
|
|
درود و سپاس بیپایان به شما، دوستان عزیز و همراهان همیشگی
|
|
|
|
|
نوشت اشک ریخت و خوابید
او شاعری دلشکسته است
لطفا آهسته بخوانید.
آگرین_یوسفی
|
|
|
مجموع ۱۲۴۲۸۴ پست فعال در ۱۵۵۴ صفحه |