جمعه ۹ آذر
شب باغچه ی لحاف شعری از افسانه نجفی
از دفتر خورشید_خان اسد نوع شعر سپید
ارسال شده در تاریخ جمعه ۴ اسفند ۱۴۰۲ ۱۳:۰۰ شماره ثبت ۱۲۷۹۷۳
بازدید : ۲۱۵ | نظرات : ۱۹
|
آخرین اشعار ناب افسانه نجفی
|
دیشب در اوج مستی
با پای لرزان
خودم را به پشت بام رساندم
نردبان را برداشتم
پای باغ ِآسمان گذاشتم
بعد از لحظه ای
تلی از ستاره
با خود آورده بودم!!!
توی شب باغچه ی لحافم آرزوهایم
_با بیلچه ی عشق_
دانه دانه کاشتم...
_اما باز هم صبح که آمد،به جای ستاره؛
عکس های تو را
از گوشه گوشه ی بسترم
چون برگ های خشک و زرد
با دست لرزان بر داشتم...
|
|
نقدها و نظرات
|
ممنون عزیزم...همه جوره آزادی گلم...راحت باش...هیچ شعری دربست هیچ شاعری نیست!!! | |
|
سلام ممنون... تلی از ستاره و لحاف اصل کلمه هایی بودند که باعث متولد شدن این شعر شدن... اما هیچ شعری دربست هیچ شاعری نیست!!! هرکسی هرجور آزاده تغییر بده و عشق کنه باهاش؛من که مشکلی ندارم...وحی منزل نیست | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
و خیلی هم بااحساس..
ولی یه ویرایش های کوچولویی می خواد..
مثلا در سطر ..
توی شب باغچه ی لحافم آروزهایم..
توی.. زبانش محاوره ست..
(حس می کنم نیازی نبود لحاف در شعرتون باشع و باغچه ی آرزوهایم.. کافی بود) چون لحاف خوب چفت و بس نشده در شعر به این زیبایی.. (حتی با وجود شب بودن و واژه بستر) از طرفی جمله نیاز به رای مفعولی داره بعد از آرزوهایم..
در شب باغچه لحافم
ارزوهایم را...
یه جدایی هم بین لحافم و ارزوهایم لازم بود حالا یا با ویرگول یا مدلی که نوشتم.. چون واقعنی اول فک کردم لحاف ِِ ارزوهایمه..
ولی نظرم در مورد لحاف همون قبلعع..
می تونم نگاهم به شعرتون رو براتون بذارم؟ می دونم که خیلی مهربونید و اجازه می دید..
دیشب در اوج مستی
با پای لرزان
خود را به پشت بام رساندم
نردبان را برداشته
و پای باغ ِآسمان گذاشتم
بعد از لحظه ای...
تلی از ستاره
آورده بودم!!!
و در باغچه ی آرزوهایم
_با بیلچه ی عشق_
دانه دانه کاشتمشان...
_اما باز هم، صبح
به جای ستاره
عکس های تو را
از گوشه گوشه ی باغچه
چون برگ های خشک و زرد
بر می داشتم...
درود بانو نجفی عزیزم
امیدوارم جسارتمو به صداقتم ببسید..🙊
شاد باشید