دوشنبه ۱۴ خرداد
|
|
من و نخجیر سیاست ؟؟
هرگز !!!
|
|
|
|
|
از فرط عاشقی که دگر جان تن نداشت
در را خدا جان پدر را رها بکرد
|
|
|
|
|
با تو در شعرم جهانی ویژه تر ایجاد شد
|
|
|
|
|
هر چه بر می خیزم از این خاک می افتم به خاک
تا کشم پر جانب افلاک می افتم به خاک
|
|
|
|
|
ایام خوش کودکی ام همدمِ رَز بود
ادراکِ من از بود وعدم عالمِ رَز بود
رَز، عرصۀ بی مرزِ دل آسودگی م
|
|
|
|
|
دلنوشته_اهورایی(بغض بی گریه)
یه بغض بی گریه منو
می کشونه تا به جنون
بغضی که با یه آه سرد
ق
|
|
|
|
|
درد میکشم ازقلبی که جز تو نتوانست از آن کسی شود
|
|
|
|
|
ای خنده ی تو نسخه ی درمان دلم
|
|
|
|
|
مرگ حتی از خدا به ما نزدیک تر است
|
|
|
|
|
عارفان دین و مذهب های دیگر نیز هم
حضرت معصومه ی مارا زیارت میکنند
|
|
|
|
|
یارب به لقاء خویش بی تابم کن
تا صبح دم وصال بی خوابم کن
|
|
|
|
|
به گوشم شب بیقراری
سخن های مستانه گفتی و رفتی
|
|
|
|
|
نیا از همه بریدم من
بخاطرت
دیگه نمیخوام عشق من
کنارت
دیگه از بحث با تو
دیگه من بریدم
فقط نمی
|
|
|
|
|
به ساحل اید این کشتی اگر چه نا خدا خواب
است
|
|
|
|
|
بین دین با دل بسی جنگ است بر پا چاره کو؟
|
|
|
|
|
بیدار میشویم در خستگیه فرو خورده ی زمان
در تنگنای گمشده ی آغوشی که بی دردمان میکرد
رنج میکشیم
و
|
|
|
|
|
تندیس آفتاب از آن توست
در قالب کوتاه ترین غزلِ نوبهار
تا امتداد بیدرنگیِ آرزو...
|
|
|
|
|
فرياد من ازدنياست،وَز مردم چون شيّاد
زآن مردم چون شيّاد، آماده بُود بيداد
از حيله
|
|
|
|
|
این آهو به میل خود ، شکارمن شود ، اگر شود چه شود!
خواست من ، همه ی خواهش او شود ، اگر شود چه شود!
|
|
|
|
|
منم که ، بهشتِ خودم را میسازم
|
|
|
|
|
در بحث خلفاء گویند که علی خلیفه چهارم است
که چه ستیزی بین شیعی وسنی در میان است
من گویم نه چهارم
|
|
|
|
|
شفای امراض معراجمان
تنها با اشک حلقه خانقاه التیام مییابند.
|
|
|
|
|
I come from a valley called blue ...
|
|
|
|
|
رفتنت دیگر برایم جای انکاری نذاشت
|
|
|
|
|
از این خاموشی فریاد، سیرم
در این فریاد خاموشی اسیرم
میان بغضِ بی فریادِ بر دار
سر یک دارِ بغض آلو
|
|
|
|
|
علت گشنگی که پارگی جیب نبود
چاره حرص وهوس خوردن یک سیب نبود
عهدوپیمان قدیم بادل وجان دوخته بود
|
|
|
|
|
در مسلک لوطی سرشت امری مهمـّست ؛ ابتدا :
فـحّاشی و چاقوکشی جرمست و ممنوع و خطا
|
|
|
|
|
میتراشم درخت شعرم را/تا بسازم دو دست و ده انگشت
|
|
|
|
|
مینویسن این اهالی
نامه هایی سرد و خالی
سر و دل هاشون پُر از درد
تو مسیرِ بی خیالی
میرسونه نام
|
|
|
|
|
چون قاصدکی همسفر باد شدم
از خاطره ای دوباره فریاد شدم
در قاعده ی عبور از حادثه ها
آن حادثه ای که
|
|
|
|
|
کم بکن با مهربانی ها مرا دلبسته تر
|
|
|
|
|
آنگاه که تاریکی شب, شهر را فرا می گیرد!
آنگاه که تاریکی شب شهر را فرا می گیرد، آنگاه که شهر لبریز ا
|
|
|
|
|
خون جاری شده در رگهایم
همانند شوکران تلخ
در گلویم ریخته می شود
|
|
|
|
|
خورشید می آید و ماه می رود""انگار در شعرم کسی راه می رود
|
|
|
|
|
شاعری بایدبه جای مردمت گویی سخن
گرنمی گویی زبان بایدزحلقومت برید
|
|
|
|
|
ای صوفی خموش ...به چه می اندیشی
|
|
|
|
|
مرا پناه دهید!
ای کلک های رو شده
دوران کودکی
مرا پناه دهید!
ای شراب کهنه ی مفاهیم
من از کدام س
|
|
|
|
|
دل ندهم بيش از اين گر دهمت آخريست
|
|
|
|
|
بنام عشق ، بنام باران بنام خالق غوغا در این خیابانها
عشق مرا با خود بگردان در تمام این خیابانها
|
|
|
|
|
آتش به جانم افکند
یاد نگاه جانان
از زندگی چه مانَد
جز خاک زیر باران
|
|
|
|
|
هستي به نام اين بشر و اين جهان زدن
بتوان يقين ، قدم بر مُلك لامكان1 زدن
|
|
|
|
|
چه امیدی به سفر نامه ی باران داری
ابر دلتنگ ترین فاصله ها
|
|
|
|
|
اختیار
***
وقتی جور زمانه از تو می گیرد اختیار
.......
|
|
|
|
|
با رای خود دشمنان داخلی و خارجی ایران عزیز را مایوس کنیم
|
|
|
|
|
خاک شدآنکه دراین خاک زیست خاک چه داندکه در این خاک کیست
|
|
|
|
|
صدامو میشکنی از دل بیقرارم...
|
|
|
|
|
تو تنها واژه عشقی که در عمق نفسهامی بدون اینو عزیز من که من بیتاب بیتابم
نه شب خاموش نه روزی خوش نه
|
|
|
|
|
بذر سیاه کاران حاصل نمی شناسد
این کشت را زمینی قابل نمی شناسد
|
|
|
|
|
دلم در لحظهی دیدار چشمانت غزل خوان شد
|
|
|
|
|
هر سو که نظر کردم ، تو در نظرم بودی
تا قصد سفر کردم ، تو همسفرم بودی
هرلحظه گشودم لب ، نامت به ز
|
|
|
|
|
به گمانم اندوه،
پرندهایست تنها...
|
|
|
|
|
باید رفت...
هرچند هنوز....
|
|
|
|
|
این چنگ چه عاشقانه سوزی دارد
از زخمه وزخم گونه خون می بارد
|
|
|
|
|
فکر رنگ کردن ابرو.....یا به فکر کاشت ناخن هاش
|
|
|
|
|
ماندم هفت میلیارد آدم دارند راحت بدون تو زندگی میکنند ...
مرا چه شده ?
|
|
|
|
|
ماهی کوچولو تنگ بلور آرزوی دریا داشت
شبنم روی پنجره آرزوی برگشت داشت
برگ خشک پاییز آرزوی بهار داشت
|
|
|
|
|
شبی تار است و از هجرت به چشمم شبنمی دیگر
|
|
|
|
|
امشب دل از دوریِ تو گشته چو موجی بی قرار
در ساحلِ تنهایی ام عمری نشسته انتظار
|
|
|
|
|
دل به امید وصالت تا کجا آمد تو هم یار از کنارش رد شدی!
|
|
|
|
|
هر معبدی را از ازل چشمی نگهبان کرده ام
|
|
|
|
|
بنام خیابان ها ، یک سمت دیوار است ، یک سمتم دری بسته
بنام خالق غوغا ، بنام خالق پرواز ،با بال و پری
|
|
|
|
|
در این دوران که نامردی زرنگیست
|
|
|
|
|
می شد مگر از ساحل مرجانیت گذشت
|
|
|
|
|
گر تو دانی شبی بی نانی
باز شکر خدایت می خوانی؟
|
|
|
مجموع ۱۲۴۵۰۷ پست فعال در ۱۵۵۷ صفحه |