يکشنبه ۲ دی
اشعار دفتر شعرِ غزل شاعر حسین خاموش
|
|
فصل، فصل پاییز است و دلتنگ یار منم
هوای شورانگیز است و دل انتظار منم
|
|
|
|
|
درست من و تو سال پار
باهم آشنا شدیم در مسیر مزار
برای آینده، هردو برنامه های ریختیم
اما تورا از م
|
|
|
|
|
ارغوان شاخه همخون جدا مانده من
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابی ست هوا؟
یا گرفته است هنوز؟
|
|
|
|
|
عشق من، تو بخند تا زمستان من بهار شود
از عشق تو کویر دل سبز و لاله زار شود
عشق من، این شبهای تار
|
|
|
|
|
هشت کودک امشب از گرسنگی جان دادند
قبل از جان دادن، باربار ندای نان دادند
|
|
|
|
|
آنگاه که تاریکی شب, شهر را فرا می گیرد!
آنگاه که تاریکی شب شهر را فرا می گیرد، آنگاه که شهر لبریز ا
|
|
|
|
|
بیا تا روزهای سرد زمستان را باهم سر کنیم
نگاه به این فصل، از دریچه ی دیگر کنیم
|
|
|
|
|
چی بنویسم عزیزم از خاطرات پاییز؟
که سرنوشت ما رقم خورد در امتداد پاییز
پایز، شروع دلدادگی من و
|
|
|
|
|
هرگز یادم نمی رود ان شب که بودم من مهمان تو
تو سر گرم صحبت و من خیره بودم به چشمان تو
وقتی سخن می
|
|
|
|
|
من تا دم آخر به تو بیوفا وفا کردم
حتی خویش را از خویش و تن جدا کردم
|
|
|
|
|
منم و بغضی در گلو گیر مانده در کابل
حیران برای این قوم اسیر مانده در کابل
|
|
|
|
|
عاشق شدم و از خویش و تن گشتم بیگانه
|
|
|
|
|
بی تو دلم میگیرد از دار و ندار دنیا
|
|
|
|
|
افسوس ای دل گرفتار هر بیوفا شدی
|
|
|
|
|
ان کس که در دل من خانه کرد، تو بودی
از خویش و تن مرا بیگانه کرد، تو بودی
|
|
|
|
|
الهی! بی تو مرا یاوری نیست
در جهان چون تو داوری نیست
|
|
|
|
|
دختر! رنگ از رخش پریده و پریشان شده بود
در کوچه های شهر سر گردان شده بود
راه عوض کرده بود از شر ول
|
|
|
|
|
به خدا تمام واژه های من درد دارد
شکوه دارد، ناله دارد و اهی سرد دارد
|
|
|
|
|
وقتی چهره ی تو غمگین می شود
آه که غم در دلم چه سنگین می شود
|
|
|
|
|
باز امشب دلم رویای تو کرده بود
|
|
|
|
|
باز من و این همه غزلهای غمگین
باز این دل بیتاب و این غم سنگین
باز من و داستان های عاشقانه
باز م
|
|
|