پنجشنبه ۱۱ ارديبهشت
اشعار دفتر شعرِ پینوپروک (دفتردوم) شاعر عنایت اله کرمی
|
|
باغِ دل نوبهار می خواهد
دلبری گل عذار می خواهد
نغمه ای دلنشین و روح افزا
|
|
|
|
|
صد کامیون چکامه ، سرریزِ شهر ما شد
هم قافیه گرفتار ، هم واژه مبتلا شد
بُرجِ قصیده کوتاه ، قدِّ غز
|
|
|
|
|
اسفند! دورۀ تو دگر سر رسیده است
پایانِ فصلِ سرد به باور رسیده است
از دی گذشت و موعدِ بهمن تمام شد
|
|
|
|
|
بهای عشق تو را بیش از ارج آن دادم
به این گمان که تو شیرین و من چو فرهادم
توان و شور جوانی فدای ناز
|
|
|
|
|
دیروز که مفتون تو بودم تو ندیدی
آواره و مجنون تو بودم تو ندیدی
هنگام جوانی سر و پر کنده گرفتار
در
|
|
|
|
|
کنارِ منظری زیبا و روح افزا
ولی تنها
غریب و غرق در
گردابِ یک رویا
|
|
|
|
|
بیا عهدِ اخوّت تازه سازیم
درفشِ مهربانی برفرازیم
بیا وقتی که مستِ شادمانی
|
|
|
|
|
در آسمانِ قسمتِ من یک ستاره نیست
امکان درکِ فراق ، با استعاره نیست
دشتِ سخن چه مزرع بی حاصلی شده
|
|
|
|
|
زار و بیمارم ز رنج پرسشی
مانده ام در گیرودارِ چالشی
ای که بر جمع خلایق، اشرفی
|
|
|
|
|
رازِچشاتو خوندم ، دَسِت دیگه رو شده
بسته زبون و حرفات، به تابِ ابرو شده
بوسه وخنده هاتم، همش از ر
|
|
|
|
|
بعد از یک سفر طولانی
نیمه شب بود
نزدیکِ سحر
با تنی خسته ز بیداری شب
|
|
|
|
|
گفتم: ز عشق تو ، عمرم تباه شد
تا کی فغان کنم؟
از روی مرحمت ، مَحرَم بدان مرا
گفتا: نشانه ای ، ب
|
|
|
|
|
ای دوستان ای همرهان ، این راه ، راهِ محنت است
دل های اهل کاروان ، افسرده و بی حرمت است
من مانده
|
|
|
|
|
درکوچه های شهر، هوا بارمی زنند
وآن را برای هوس به انبار می زنند
در باغِ پشت کوچۀ ما بوته های گل
د
|
|
|
|
|
چشمِ من ترسیده ، دلِ من رنجیده
خوابِ من گریۀ چشمانِ خدا را دیده
دستِ من زیرِ قدم های غرور،
گلِ ص
|
|
|
|
|
این همه ناز می کنی تا که بگویی برترم
من که دگر نازِ تو را به ارزنی نمی خرم
سازِ دوگانه می زنی تا ب
|
|
|
|
|
عشق ، شاید حسِّ یک طعمِ غریب
در دهانِ آشنای زندگی ،
یک مسیر تازه و
بسیار شورانگیز و زیبا
در
|
|
|
|
|
ای ماه روی زیبا ، دست از بهانه بردار
خالی مکن دلت را ، از مهرِ این خطاکار
با بوی دامن تو ، من شاد
|
|
|
|
|
زندگی زیباست
اما با هدف زیباتر است
زندگی جاری است
در جانی که از شوقِ سحر
بیدار و بی پرواتر است
|
|
|
|
|
اگر چه پرده افتاده ،
ولی در خیمه های شب
نمایش همچنان جاری است
گروهی گنگ و نامرئی
|
|
|
|
|
دیوارهای شهرِ من از دود خسته است
حتی درختِ ناروَنَش دوده بسته است
اینجا میانِ سارق و عاشق تمیز
|
|
|
|
|
لطفا در این گذار ، به من هم سری بزن
پیشم بشین و حرف ، از هر دری بزن
در زیر آن درخت که گه ساز می
|
|
|
|
|
بیدل و بیکاره شده روزگار
موشِ شکمباره شده روزگار
آبله رو و خشن و بی حیا
ساحرِ پ
|
|
|
|
|
ایام خوش کودکی ام همدمِ رَز بود
ادراکِ من از بود وعدم عالمِ رَز بود
رَز، عرصۀ بی مرزِ دل آسودگی م
|
|
|
|
|
چه خاموش است ! جمعی که
زبان هاشان یکی باشد ،
ولیکن واژه ها را
چون سمندی سرکش و وحشی
|
|
|
|
|
خسته ام از لجاجتِ سرما
از اطوارِ طلبکارانۀ پاییز
از نیش های بی پایانِ زمستان
سخت خسته و دلسردم
|
|
|
|
|
ازکار دیشبت ، خیلی دلم شکست
اندوه عالمی ، روی دلم نشست
رفتار دیشبت ، خالی ز مهر بود
بی رنگ و بی
|
|
|
|
|
باهوای عشق تو، من زندگی ها کرده ام
در قمارِ عاشقی ، بازندگی ها کرده ام
آسمانِ چشمِ من ، پر بوده از
|
|
|
|
|
پیرمردی آزموده ، مهربان
زندگی می کرد با پورِ جوان
پورِاو را کودکی بود و زنی
خانه اش سرشار بود از
|
|
|
|
|
تصور کن زمانی را که
همراهِ هوس
مست و خمارآلود و بازیگوش
مسیری سبز و زیبا را
|
|
|
|
|
یا علی گفتم و با نام علی هست شدم
فارغ از هردو جهان گشتم و از جامِ علی مست شدم
در پی دولتِ او شیفت
|
|
|
|
|
من دو تا روزِ تولد دارم
دومی آمدنم بود به دیدار جهان
فارغ از میل خودم
خالی از خوف و رجا
|
|
|
|
|
از باغ زندگی چه ثمر چیده ایم ما
افتاده ایم و خسته و رنجیده ایم ما
صد ماجرا ز برّه و گُرگ و درندگی
|
|
|
|
|
ای سرزمین من
ای نور جاودان
ای خورشید تابناک
فخر زمین
|
|
|
|
|
ای ابرِ تیره! باز چرا چهره درهمی
در گیرودارِ بازیِ یک نقش مبهمی
بیتوته روی شاخۀ اوهام کرده ای
در
|
|
|
|
|
رفیقِ غافلی در جمع یاران
بگفت انگشترِ دستم طلایی است
ره آوردِ نکورویی توانگر
در اوقاتِ عزیزِ آشنا
|
|
|
|
|
قیمت و قدرِ افسرم بودی
سایۀ جود بر سرم بودی
حجتِ بی بدیل مهر ومرام
مثل یک کوه
|
|
|
|
|
دست از تمنا می کشم ، جانم تمنا می شود
هرجام تلخی می کشم ، شهدی مُهنا می شود
برکوس مستی می زنم ، رو
|
|
|
|
|
چشماتو وا کن ببینم چه گوهری تو چشماته
چرا موهات این جوریه اون چیه رو گونه هاته
انگاری روی شونه هات
|
|
|
|
|
چی می شد پنجره های خونه ها
رو به باغای بنفشه وا می شد
به روی پرنده های بی پناه
برای خوردن افشه وا
|
|
|
|
|
چه نام و نشانی ، چه نامه ها داری
چه جان و جهانی ، جوانه ها داری
چه وجه و جمالی ، چه نادره حالی
چه
|
|
|
|
|
منفعتِ عالم دنیاپرست
با ضررِ دشمنِ آیین یکی است
در نظر تاجرِ سرگین فروش
منزلت سکه و سرگین یکی اس
|
|
|
|
|
بی قرارِ موجِ حیرانی منم
پوستی براستخوان گشته تنم
من نمی دانم کجا اِستاده ام
|
|
|
|
|
پادشاهی لجوج و بی بنیان
گفت مردم حسود و بدبینند
زان سبب جای قدر دانستن
سرکش
|
|
|
|
|
زیبا مدارِ چرخش پرگار می کنم
ممکن نگاهِ یار به اصرار می کنم
حکمی اگر برسد ز دیوانِ عاشقی
سر را بر
|
|
|
|
|
هوای ساحلِ حالم ، شلوغ و شیر تو شیره
هوسهایش پراکنده ، کلافی دست و پا گیره
در و دیوار احساسم ، خ
|
|
|
|
|
درایوان غربت نشسته ایم
چشم انداز سبز وغریبی را نظاره میکنیم
که آوازهای پرندگانش
ترجمان بی خیا
|
|
|
|
|
آی قافلۀ غافل
از راه این کویر مرو
کاریزهای این کویر
تشنه تر از رمل و ماسه هاست
|
|
|
|
|
در یک شب سرد تا سپیده
بر صفحۀ دل به آب دیده
صد نقطه و خط ریز چیدم
تا صورتِ کودکی کشیدم
|
|
|
|
|
روزی به هنگام سفر، ازقلعه ای کردم گذر
با برج و بارویی بلند ، اما پراز زخم وگزند
ازخصم وآزار زمان ،
|
|
|
|
|
ای مادرعزیز ای مهر تابناک
ای آرمیده به دامان سرد خاک
ای جاودانه ترین نام جان من
زیباترین واژۀ
|
|
|
|
|
سلام من به شه مهربان خطۀ توس
به باغِ آینه ها ، باغبان خطۀ توس
به دستهای وصل به دامان جود رضا
به
|
|
|
|
|
یاد آن دهکده وکوچۀ باریک به خیر
یاد شبهای مه آلوده و تاریک به خیر
یاد فانوس و گِل و لغزش پاهای غر
|
|
|
|
|
شمسا بیا و شام دلم را سپیده کن
انگیزه های زندگی ام راعدیده کن
بر زخمهای جان وتنم مرهمی بنه
دور جد
|
|
|
|
|
ای ابر بیا بر سر ما سیر ببار
از اول شب تا دم شبگیر ببار
بخشنده تر از گذشته بر دفترما
|
|
|
|
|
از رنگ قوم ریاکار خسته ام
رندانه قاب ریا را شکسته ام
پود ردای تظاهر به حسن را
از هم دریده و تارش
|
|
|
|
|
آخرهفته ، هنگام غروب
خسته ازغرغر یک شهر شلوغ
راهیِ منزل بودم
اندکی مانده به مقصد صدایی آمد
|
|
|
|
|
شبی پروانه ای خسته
گریزان از گلی آلوده
از شمعی برآشفته
به گوش عاشقی نادم
هراسان گفت :
|
|
|
|
|
افسوس که دنیای مدرن ورنگی
دنیای بد وکریه وزشتی شده است
زندان فروتنان وجان های لطیف
میدان فریب و
|
|
|
|
|
شبی به شوق سحر شادمانه خوابیدم
شمیم عطر سحر را به خواب پاشیدم
به یمن خواب به سمت کرانۀ رؤیا
به سو
|
|
|
|
|
دربحرعشق توچنان غرق گشته ام
که آرزوی ساحل وصلت نمی کنم
چندان شراب ناب به یادت کشیده ام
که آنی خیا
|
|
|
|
|
بهار آمد و عالم شکوفه باران شد
نسیم صبح نصیب طلایه داران شد
به عشق غنچه هزاران ترانه سردادند
سک
|
|
|
|
|
گیسوی پرشکنج تو دردست باد مست
دنیا که هیچ دین مرا هم به باد داد
دردسقوط بارۀ قلبم به دست عشق
امن
|
|
|
|
|
اولین بارکه عشق را دیدم
عصر یک روز بهاری بود
شهرساکت
کوچه خلوت
آسمان آبی بود
|
|
|