پنجشنبه ۲۹ آذر
|
آخرین اشعار ناب عنایت اله کرمی
|
چشمِ من ترسیده ، دلِ من رنجیده
خوابِ من گریۀ چشمانِ خدا را دیده
دستِ من زیرِ قدم های غرور،
گلِ صدبرگِ وفا را چیده
گرچه من بذرِ گلِ لاله به شب پاشیدم
حسِّ من می گوید
دیگر از خوشۀ گندم ، از آوازِ خروس
دیگر از دهکدۀ سبز، ازآن باغِ عروس
اثری نیست که با دیدنِ آن ،
چشمۀ خاطره ها باز به جوشش آید
دیگر از شیهۀ اسبان خبری نیست
دلی نیست ، دلاور پسری نیست
که مردانه در این دشتِ بلاخیز
به میدانِ جوانمردی و کوشش آید
حسِّ من می گوید
ساقه ها پوسیده
دو سه تا کهنه درختِ سنجد
سایه و شاخه و برگی دارند
یادم آمد که بزرگی گفته:
"ابر و باد و مه و خورشید و فلک درکارند
تا تونانی به کف آری و به غفلت نخوری"
ولی انگار دگر ،
ابرها سخت و سِتَروَن شده اند
باد بی حوصله می آید و ماه ،
دیرگاهی است که با ابر تبانی کرده
گرچه خورشیدِ درخشنده هنوز،
برتنِ خستۀ این دشت و دَمَن می تابد ،
لیک ، با نیشِ ملامتگرِ خود
زیرِ گوشِ جسدِ نخوتِ ما می گوید:
هان ای مردم ناشکر ! چرا
نانِ خوشبویِ به کف آمده را
خورده وغفلت کردید؟
با کمی فکر
دل آزرده به یاد آوردم
صبح آن روز که توفان آمد ،
سبزی دهکده را با خود برد ،
ساقۀ نازکِ نرگس به خودش می پیچید
و شقایق ، نگران می پرسید
که چرا مزرعه دیوار نداشت ؟
باره و دیدۀ بیدار نداشت؟
حسِّ من می پرسد
راستی ، باز اگر توفان شد
چه بلایی به سرِ دهکده خواهد آمد؟
این همه تازه جوانه
به کجا خواهد رفت؟
چشم من ترسیده
خوابِ من گریۀ چشمان خدا را دیده
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
شاعر وهنرمند ارجمند
همواره تابان
جوشان وخروشان باشید