پنجشنبه ۲۹ آذر
|
آخرین اشعار ناب عنایت اله کرمی
|
دیوارهای شهرِ من از دود خسته است
حتی درختِ ناروَنَش دوده بسته است
اینجا میانِ سارق و عاشق تمیز نیست
امکانِ هیچ حرفِ دگر, جز مجیز نیست
دروازه های شهر، فقط بهرِ بستن است
تنها صدای رسا ، صدای شکستن است
پل ها عریض و دایره ها تنگ گشته اند
دل ها مریض و ناسره , یا سنگ گشته اند
تبذیر و جام و زردیِ رخسارها ببین
تزویر و دام و سلسله افسارها ببین
نقشِ غریبِ خنده به دیوار می زنند
خندق ، به راه و باورِ ابرار می زنند
زنگیِّ مست ، راه خدا را بریده است
تیغی دو دَم ، ز خادمِ بُت ها خریده است
خنجر، به قلب و حنجرِ عشق و صفا زدند
تیری ز کین ، به سینهٔ عهد و وفا زدند
داغِ دغل ، به صورتِ انسان نشانده شد
احساس را ، به ورطهٔ حرمان کشانده شد
از دسته های گل که فقط دسته مانده است
گلدسته ، مثل غنچهٔ گل بسته مانده است
انصاف و داد ، در همه جا کیمیا شده
حجّ و جهاد و ذکرِ خدا هم ، ریا شده
اینجا کسی به کسی ، عطایی نمی کند
نی ، شکوه از عذابِ جدایی نمی کند
دیگر، دل از فِراق ، مکدّر نمی شود
دیوارِ دل ، به لاله مصوّر نمی شود
عشّاقِ شهر، پشت به حیلت نمی کنند
شرم از خدای عشق و فضیلت نمی کنند
آلاله ها ، به حسرتِ باران نشسته اند
دلتنگِ رنگِ فصل بهاران نشسته اند
دامانِ شهر، مدفنِ صدها شقایق است
آه و فغان ، که شاهدِ قلبِ حقایق است
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار زیبا و مبین مشکلات جامعه بود