پنجشنبه ۲۹ آذر
|
آخرین اشعار ناب عنایت اله کرمی
|
اگرچه پرده افتاده
ولی در خیمه های شب
نمایش همچنان جاری است
گروهی گنگ و نامرئی
به نقشِ سایه ای سرکش
کنارِ مرگ می رقصند
جنازه ، رشوه می خواهد
که قاتل را رها سازد
چه نقش چندش انگیزی!
چه بازی های مرموزی!
پیامِ گفتگوها کهنه
لیکن با لعابی نو،
مخاطب را نمی فهمد
عروسک های بی احساس
تماشاچی نمی خواهند
فقط تلقین و تشویق و
شعار و کف زدن کافی است
صدای صورتک ها
زیر گوشِ میکروفون های فرومایه
برای حاصلی بیهوده می پیچد
تهِ صحنه گروهی مثل سایه
در هم و لرزان و آشفته
مُسلّح تا بُنِ دندان
به دنبال کبوتربچه ای
بی بال می گردند
پرازگل های مصنوعی است گلدان ها
فضای صحنه تاریک است
تن خونین آهویی
کنارِ چشمۀ آتش
به روی خاک افتاده
صدای نعرۀ قاتل
طلبکارانه می آید
رساتر، از صدای چکشِ قاضی
هزاران گورکن با او
به ریشِ داد ، می خندند
به حولِ باد ، می چرخند
چه تلخ و رِقّت انگیزاست
بی حسّی!
رگِ احساس ، خشکیده
طنابِ داد ، پوسیده
سه قطره خونِ بی صاحب
به دیوار و درِ دل ها
به پشتِ پرده پاشیده
به روی پلکِ دوربین ها
تگرگِ بُهت می بارد
عجب پیچیده این صحنه!
عجب شوم است این بازی!
نمی بینم چنان فرقی
میان قاتل و قاضی
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار زیبا و خوش آهنگ بود
مبین مشکلات جامعه
موفق باشید