پنجشنبه ۲۹ آذر
|
آخرین اشعار ناب عنایت اله کرمی
|
کنارِ منظری زیبا و روح افزا
ولی تنها
غریب و غرق در
گردابِ یک رویا
سوارِ توسنِ عمری که برق آسا
به سوی مقصدی مجهول می تازد،
تو را خواهم ، تو را جویم
تو را گویم :
که ای ایام سبزِ سادگی
ای کودکی!
ای روزگارِ مهربانی ها!
چه کردی با دل و روحم
که من از حالِ امروزم
چنین زار و دل آزارم؟
کجا بردی تو آن احساس شادی را؟
فراغت را
زبان مهربانی و لطافت را
که من امروز در چنگالِ دلتنگی
در این عصر میانسالی
دوباره آرزوی پر زدن
در آسمانِ آبی و صافِ تو را دارم
چه زیبا دوره ای بودی
تو ای دوران بی رنگی!
تو ای دنیای رنگین
عصرِ بازی ،
در کنارِ دست های مهربان و
چشم های شاد و راضی
تاب خوردن در میان باغ ها و
کوچه های تنگ و
احساس عجیب سرفرازی
بی نیازی ، ناز بازی
چه می شد باز می گشتی
دوباره مثل سایه
در کنارم ، پا به پایم
می دویدی می پریدی
لحظه های شاد و شیرین را
برایم می خریدی
پرده های نفرت و افسردگی را
می دریدی ؟
کاش بودی تا ببینی
من در این ایام سرد و
دورۀ عزلت گزینی
گوشه ای دنج و
فضایی گرم و عطرآگین
درون گنجۀ حسّم
برایت دست و پا کردم
چه می شد با تمام سادگی هایت
سوارِ اسب تیزِ بی غمی ها
دوستی ها، همدمی ها
باز می گشتی
مرا دلشاد می کردی؟
مرا از قیدِ این آداب
از زندان خطّ و خط کشی
آزاد می کردی
مرا با خنده می بردی
به آنجایی که همواره
حرارت های بازی
زندگی را بی دلیل و
فارغ از هر باوری
یا خواهش و آلایشی
صدها برابر گرمتر می کرد
چه می شد باز ،
می شد من دوباره شاد و خندان
بی محابا
در پی پروانه ای زیبا و سرگردان
میان باغ و گندم زار می گشتم ؟
چه می شد باز
می آمد صدای بچه ها
از کوچه پشتی؟
صدای خندۀ کشدار
از آن بن بست خاک آلود
ازآن آلونکِ خشتی؟
چه می شد بار دیگر من
درونِ باغ بی دردی
تمامِ روز می گشتم
تو را احساس می کردم
تو را در خویش می دیدم
بدون هیچ ترتیبی
صداقت را ز چشمانت
لطافت را ز دستانت
به صد امّید می چیدم
و در این عصرِ تنهایی
هوای خانۀ دل را
کمی تلطیف می کردم
کمی تغییر می دادم
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
« خلقت از روز ازل مرهون عطر یاس بود»
شهادت ام ابیها
حضرت فاطمه زهرا (س)
تسلیت بر شما