يکشنبه ۳۰ دی
|
آخرین اشعار ناب عنایت اله کرمی
|
تصور کن زمانی را که
همراهِ هوس
مست و خمارآلود و بازیگوش
مسیری سبز و زیبا را
به عشق مقصدی زیباتر و رنگین
به پیچ و تاب بخشیدی
تصور کن هوایی را که
که با یک دم
غبارآلوده کردی و به پای موج
در آیینۀ گرداب بخشیدی
چه می گفتی چه می جستی
چرا هرگز نمی گویی
چرا با آن همه وسواس
در بیدار ماندن
عاقبت چشم مراقب را
به بازِ خواب بخشیدی؟
چرا با گردباد شوم
رقصیدی و مستانه
دو دستی غنچۀ آرامش خود را
به قلب تیرۀ مرداب بخشیدی؟
تصور کن اگر یک شاخه گل
از باغ عشق آباد می چیدی
اگر خود را
رفیق ولایق گلزار می دیدی
به دنبال مسیری دورتر
از وادی ادبارمی گشتی ،
دل خود را
به دست قاصدِ اقبال می دادی
هوا را درک می کردی
بخارِ شیشۀ افکار خود را
پاک می کردی
طراوت را به خانه
هدیه می دادی
وَ دیوارِ سفیدِ آرزوها را
شبیه قصه های کودکی
خوش رنگ می کردی
تصور کن چه زیبا می شود
صبحی که با زنگِ امید
از خواب برخیزی
ببینی باورِ پوسیدۀ خود را
به عشقی ناب بخشیدی
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار زیبا و خوش آهنگ بود