شنبه ۱ دی
اشعار دفتر شعرِ باغ اندیشه شاعر بهرام معینی (داریان)
|
|
دل چوسرشار شود از عطر بهار
سبز وپویا شود
وشاد شود
|
|
|
|
|
بزرگ بود و مهربان
از جنس نور
از اهالی امروز
باتمام کریمان نسبت داشت
|
|
|
|
|
باد می اید
واین آغاز ویرانی وتخریب است
|
|
|
|
|
مرا بخاطر بسپار
من نه قمار باز
خوبی هستم
|
|
|
|
|
پس چرا ماندنی نیست بهار
وه چه عمرش کوتاه است
با دلی بی کینه لبریز از بار
|
|
|
|
|
ناگهان از خواب خواهم پرید
وزیبایی کلامت
ورایحه عطر بجا مانده تنت
|
|
|
|
|
چشم بگشا
پلک ها هم بتکان
دست افشان پای کوبان
بدر خانه دوست !
|
|
|
|
|
وه چه زیباست
این شکوفایی جادوی کلام
به آشنایی یک لحن
|
|
|
|
|
در کوره راهایی که :
نامش را زندگی گذاشته اند
گم گشته اند و
سر گرادانند
|
|
|
|
|
آوار می شود
غمی ستُرگ
بر گستره افکارم
از سینه خالی از درد وکین
|
|
|
|
|
دنیایی
این چنین بیرحم
ودر حجمی ناقص
وزمان را میکشد
|
|
|
|
|
خون جاری شده در رگهایم
همانند شوکران تلخ
در گلویم ریخته می شود
|
|
|
|
|
فردا ابری است وبارانی
وگل های خشکیده
در باغچه ودر گلدان
اب خواهند خورد
|
|
|
|
|
چه زلالی و چه گوارایی
ای کتاب قشنگ !
پر ز در وگوهری ورنگارنگ !
|
|
|
|
|
رد پای پاکی
در میان سبزه زاران
می باید نهاد !
|
|
|
|
|
گرچه دیگر زدفتر عمرم
چند برگی نمانده دیگر
هیچ !
|
|
|
|
|
سرمست باده نی ام
در خود فر رفته ام بفکر
|
|
|
|
|
در تلاطم زمین
ره به کجا جویم
به هنگام رفتن
|
|
|
|
|
دنا هم غمگین
سی سخت هم تنها
بچه ها را می دید
در زیر چادر
|
|
|
|
|
گر جان ستانی واز در برانیم
در جمع عاشقان
تشنه ذره ای محبتم
|
|
|
|
|
اینجا که من هستم
صدای شکفتن ها را
می شنوم ،
|
|
|
|
|
رمین باد وباران را فریاد میزند
ومن هوای تازه
ومن در خواب دیگری فرو رفتم
تا بیابم خود را
|
|
|
|
|
به لطف و گویش شیرین
وطعم لب هایت
همی گردد شیرین غزل هایم
|
|
|
|
|
ومن هنوز در سفرم
در این اتاق وپشت همین پنجره کوچک روبه باغ
|
|
|
|
|
سرخی گونه گل هم شاید
ناشی از دل خونین زمین باشد
ویا خون دل لاله وشی در خاک وبس
|
|
|
|
|
سحر گهان که حسی ناب
همراه من است
می برد مرا
به کام موج وعبادات
|
|
|
|
|
روی بام وکنار پنچرها
همه جا گشته یکرنگ و سپید
کوه هم بر کشیده چادری سپید بر سر
|
|
|
|
|
وفکر کن که
چه تنهاست
وخوب میدانم
همیشه فاصله ای هست بین فصول
|
|
|
|
|
وقتی که بارون نمی یاد
گویی ،
زمین واسمان قهرند با هم
|
|
|
|
|
شاید که او یاری کند
من باز گردم سوی خود
|
|
|
|
|
اکر تونبودی
شعری در دفاتر من
نقش نمی بست
|
|
|
|
|
دنیای خرد و معرفت به یغما رفته
زیر آواری که شاید
باید انرا زندگی نامید
|
|
|
|
|
غم مخور از خشکی باغ وپاییزان و فصل سرد
در پی اش گل های فراوان در بهاران می رسد
|
|
|
|
|
نیاموخته باذن او بخواندی کلام قرآن را
بنام پروردگاری که آفریده است نوع بشر
|
|
|
|
|
جلوه گاه منظر ونواوری بوده ای در این جهان
اعتباری آن چنان بخشیدی بر مردمان
|
|
|
|
|
همگی پر شده ایم در
واپسی یک زندگی پر زخیال!
وهمان حس افسانه ای بودن ان در ابهام
|
|
|