يکشنبه ۲۹ فروردين
اشعار دفتر شعرِ باغ اندیشه شاعر بهرام معینی (داریان)
|
|
سرمست باده نی ام
در خود فر رفته ام بفکر
|
|
|
|
|
در تلاطم زمین
ره به کجا جویم
به هنگام رفتن
|
|
|
|
|
دنا هم غمگین
سی سخت هم تنها
بچه ها را می دید
در زیر چادر
|
|
|
|
|
بزرگ بود و مهربان
از جنس نور
از اهالی امروز
باتمام کریمان نسبت داشت
|
|
|
|
|
گر جان ستانی واز در برانیم
در جمع عاشقان
تشنه ذره ای محبتم
|
|
|
|
|
اینجا که من هستم
صدای شکفتن ها را
می شنوم ،
|
|
|
|
|
رمین باد وباران را فریاد میزند
ومن هوای تازه
ومن در خواب دیگری فرو رفتم
تا بیابم خود را
|
|
|
|
|
به لطف و گویش شیرین
وطعم لب هایت
همی گردد شیرین غزل هایم
|
|
|
|
|
ومن هنوز در سفرم
در این اتاق وپشت همین پنجره کوچک روبه باغ
|
|
|
|
|
سرخی گونه گل هم شاید
ناشی از دل خونین زمین باشد
ویا خون دل لاله وشی در خاک وبس
|
|
|
|
|
سحر گهان که حسی ناب
همراه من است
می برد مرا
به کام موج وعبادات
|
|
|
|
|
روی بام وکنار پنچرها
همه جا گشته یکرنگ و سپید
کوه هم بر کشیده چادری سپید بر سر
|
|
|
|
|
وفکر کن که
چه تنهاست
وخوب میدانم
همیشه فاصله ای هست بین فصول
|
|
|
|
|
وقتی که بارون نمی یاد
گویی ،
زمین واسمان قهرند با هم
|
|
|
|
|
شاید که او یاری کند
من باز گردم سوی خود
|
|
|
|
|
اکر تونبودی
شعری در دفاتر من
نقش نمی بست
|
|
|
|
|
دنیای خرد و معرفت به یغما رفته
زیر آواری که شاید
باید انرا زندگی نامید
|
|
|
|
|
غم مخور از خشکی باغ وپاییزان و فصل سرد
در پی اش گل های فراوان در بهاران می رسد
|
|
|
|
|
نیاموخته باذن او بخواندی کلام قرآن را
بنام پروردگاری که آفریده است نوع بشر
|
|
|
|
|
جلوه گاه منظر ونواوری بوده ای در این جهان
اعتباری آن چنان بخشیدی بر مردمان
|
|
|
|
|
همگی پر شده ایم در
واپسی یک زندگی پر زخیال!
وهمان حس افسانه ای بودن ان در ابهام
|
|
|
|
|
اندرونش غوغا ست ،
سر بسر افسرده است،
با همه این مشکل ها ،
در برویش بسته است !
|
|
|