سه شنبه ۱۹ فروردين
اشعار دفتر شعرِ دوبیتی های سبز خواهم شد شاعر آرمان مرادی
|
|
تو یک آئینه در تصویر بودی
برای عقل چون تدبیر بودی
تویی آن پیچک سبزی که در باغ
به پای عشق خود زنجی
|
|
|
|
|
با تو میشد همت پرواز کرد
چون کلیم دل سخن آغاز کرد
نغمه ای زیبا چون از شور عشق
در زمین و آسمان ها
|
|
|
|
|
مُرغِ دلِ من همیشه در زندان است
در چهره من غُبار غَم پنهان است
حالم به مثابه ساحلی طوفانی
با این
|
|
|
|
|
چون قاصدکی همسفر باد شدم
از خاطره ای دوباره فریاد شدم
در قاعده ی عبور از حادثه ها
آن حادثه ای که
|
|
|
|
|
بُوَد عطر تو گُلهای بهاری
لب لعلت به سُرخی اَناری
چو گشتم در جهان هرگز ندیدم
به زیبایی تو نقش و ن
|
|
|
|
|
چندیست غَمم در بَر و بَر بالین است
بنگر که مرا بی تو معیشت این است
بر باد، دَمی چو دادی آن زُلف سی
|
|
|
|
|
بیا در راه و رسم زندگانی
بیا نیکی کنیم و مهربانی
بیا دستی به دست هم دهیم تا
بسازیم زندگی را جاودا
|
|
|
|
|
روشنگر این کُلبه خاموش
عشق تو نمیشود فراموش
بگذار برای آخرین بار
بگذار بگیرمت در آغوش
|
|
|
|
|
تو مهتابی درون هَر شب تار
تو داری صورتی چون لاله رُخسار
نداری تو زِ زیبایی رقیبی
به دست آوردنت با
|
|
|
|
|
مرا از روی خود شرمنده کردی
تمام گریه ام را خنده کردی
الا ای پادشاه عشق بازی
مرا یکبار دیگر زنده ک
|
|
|
|
|
شدم پیر و جفا دیدم زِ دلدار
بشد حسرت برایم دیدن یار
پس از مرگم به یار من بگوئید
که من بر عشق او ب
|
|
|
|
|
بهار زندگانی ام به سر رفت
درخت آرزویم بی ثمر رفت
جوانی ام به مانند نسیمی
شبانگاه آمد و صبح بی خبر
|
|
|
|
|
زِ شب تا به سحر همواره بیدار
چو غمناکم زِ دوری تو ای یار
اگر دانی که در بَندت اسیرم
مرا در بَند خ
|
|
|
|
|
دوباره صبح امید است برخیز
شده خورشید زیبا و دل انگیز
دوباره گشته زیبا چهره گُل
نشسته روی برگی شبن
|
|
|
|
|
دوای درد من باشد طبیبم
طبیب من فقط باشد رفیقم
به هر جا می روم بی او غریبم
شده تنهایی دنیا نصیبم
|
|
|
|
|
چرا کردی با من بی وفایی
تو میدانی نکردم من خطایی
نِقاب عشق را از چهره بَر کن
برو دیگر نمی گویم کج
|
|
|
|
|
زِ دوریت شدم کور و نمی بینم
گُلی از باغ من دیگر نمی چینم
دلم دیگر شده با عشق بی گانه
کنون تا زنده
|
|
|
|
|
دلم پیوسته در منزلگه دوست
هوا خواه، هوایِ خاطره اوست
ندارم آرزویی جز وصالش
دلم را بُرده و دل همره
|
|
|
|
|
از عطرِ هوایِ تو بهاری گشتم
رودی شدم دوباره جاری گشتم
گفتی که بخوان برای من آوازی
گویی که شبیه یک
|
|
|
|
|
بچید شخصی گُلی روزی زِ گُلزار
فرو کرد گُل درون دست او خار
بگفت آن گُل مگر کوری ندیدی
جدا کردی مرا
|
|
|
|
|
دلم از عشقِ تو آکنده گشته
شبیه ماه شب تابنده گشته
بیا بنگر چگونه عهد خود را
به عهدش تا اَبد پایند
|
|
|
|
|
بدان ای دوست این دنیای فانی
دو روز است و نباشد جاودانی
بر این عمر زِ دست رفته نگه کن
زِ دنیا می ر
|
|
|
|
|
بیا ای دوست، ای بود و نبودم
بیا بشکن تو سرمای سکوتم
نمی لرزم، از سرما که دیگر
شده عشق تو گرمای وج
|
|
|
|
|
بریزم اشک من مانند باران
بنالم من زِ دوریت فراوان
شدم پَر پَر چو گُلهای بهاری
غَم دوری برایم نیست
|
|
|
|
|
تو ای گرمی بخش زندگانی
تو ای آغاز هر چه مهربانی
تو ای دریای بی ساحل، پدر جان
بُوَد عشقت بزرگ و آس
|
|
|
|
|
تو ای مادر درخت مهربانی
تو خورشیدی و نور زندگانی
الهی شادیت پیوسته باشد
دلیل بودنم در این جهانی
|
|
|
|
|
درون این قفس تنها و خسته
تمام بال و پَرهایم شکسته
خیال لحظه ای پرواز کردن
درون آسمان با چشم بسته
|
|
|
|
|
چو بُلبُل رفت از باغِ جوانی
تمام برگ سبزم شد خزانی
نشد روزی زِ شوق دیدن تو
نباشم من به دنبالِ نشا
|
|
|
|
|
شُکوفه کرده گُل های بهاری
کُند بُلبُل دوباره نَغمه خوانی
برای پیشواز عید نوروز
دوباره میرویم با ش
|
|
|
|
|
فِتاد دنبال آهویی، پلنگی
نگاه کن آسمان دارد چه رنگی
درون دفتر نقاشی من
درختی که ندارد آب و رنگی
|
|
|
|
|
بدان عمری نباشد جاودانی
مخور هرگز غَم این زندگانی
بدان کوتاه و فانی باشد این عمر
به شادی بگذران ت
|
|
|
|
|
بیا جانا که قربانت شوم من
فدای ناز چشمانت شوم من
دمی چون بُلبُلانِ باغِ عشقت
به آوازی غزل خوانت ش
|
|
|
|
|
تو پایانِ مرا آغاز کردی
چه زیبا زندگی را ساز کردی
در آن لحظه که درها بسته بودند
دری بسته به رویم
|
|
|
|
|
هر بار که بوسه ی تو پنهانی شد
دریایِ دلم دوباره طوفانی شد
آن لحظه که آمدی تو در آغوشم
تاریکی این
|
|
|
|
|
هر بار که من دست تو را میگیرم
با عشق تو من دوباره پَر میگیرم
هر چند اگر که از من دوری
تصویر تو را
|
|
|
|
|
چون خنده به لبهای تو آمیخته شد
مهتاب به گیسوی تو آویخته شد
آن شعله کم نور من از چشمانت
انگار که ب
|
|
|
|
|
در این آفتاب برایم سایه بانی
همیشه همدم و آرام جانی
میان این همه آدم برایم
عزیز و ناز و خوب و مهر
|
|
|
|
|
جهانِ هستی و جانم تو هستی
که با یک دیده بر قلبم نشستی
نشد یادت تُهی از خاطرِ من
شدم مجنون راهِ عش
|
|
|
|
|
نباشد رسم خوبان بی وفایی
ندارد این دل از عشقت رهایی
که بعد از این همه لاف محّبت
رسیدی بر سر حرف ج
|
|
|
|
|
دلم تسخیر جادوی نگاهت
نگاهم خیره بر آن روی ماهت
برایم باز کن آغوش خود را
که هستم من فقط تنها پناه
|
|
|
|
|
بُوَد در نغمه ام سوز نهانی
چه شد آخر مرا عُمر جوانی
جهانی را شدم در جستجویت
که بیابم زِ تو شاید ن
|
|
|
|
|
صدای خِش خِش پایِ خزانی
به گوشم گفت دورانِ جوانی
بُوَد چون عُمر گُل کوته، اما
خوش و خُرم بِزی تا
|
|
|
|
|
گرفتارت شدم با یک نگاهی
نخواهم جز در آغوشت پناهی
تو گر روزی نباشی در کنارم
چو عُمرم میرود رو به ت
|
|
|
|
|
نباشد بی وفایی رسم خوبان
تو آخر میبری از من دل و جان
زِ هنگامی که رُخسارت ندیدم
شدم غمگین و هر لح
|
|
|
|
|
دو چشمت آسمونی از ستاره
نذار تا اَشک تنهایی بباره
بگیر دست مرا یک بار دیگر
شروع عشق ما باشد دوبار
|
|
|
|
|
انگار که هم صحبت تنهایی بود
پرواز خیالِ او چه رویایی بود
او که نشکسته بود دلی را هرگز
با وسعت آن
|
|
|
|
|
دلم را تکه ای از سنگ کردی
به مانند حصاری تنگ کردی
تمام لحظه ی رنگین کمان را
تو با رنگ سیاهی رنگ ک
|
|
|
|
|
امان از زَخم جانسوز جدایی
نمی آید زِ فریادم صدایی
در این دادگاه بی رحم دلِ تو
شُدم زندان و در فکر
|
|
|
|
|
در بازی عشق همیشه دل باخته ای
با تیغِ سِتم به جان من تاخته ای
در باغِ دلم اگر گُلی پژمرده
پژمرده
|
|
|
|
|
بیا ای دوست مهمانت کنم من
بیا تا جان به قربانت کنم من
بیا از شَهد شیرین لبانت
زِ جان پُر بوسه بار
|
|
|
|
|
مرا با نام عشق آشنا کن
برایم مهربانی را بنا کن
وجودم گشته از مهر تو سرشار
مرا با مهر خود بی انتها
|
|
|
|
|
عشقت برای من مانند یک سراب
داده مرا فریب گویی درون خواب
من دل سپرده ام در راهت ای رفیق
آبادی دلم
|
|
|
|
|
بیا تا مهری از کاشانه باشم
برای شمعِ تو پروانه باشم
چو ساقی میدهد پیمانه دستت
شراب ناب آن پیمانه
|
|
|
|
|
انگار که نقش گرفته در باور من
هرگز نرود یاد تو از خاطر من
پاییزی قلب من تقصیر تو بود
ای دوست بیا
|
|
|
|
|
نرو جانا که این رَسم وفا نیست
نگو که رفتنت بر ما جفا نیست
بدان بی گُل بهاری را صفا نیست
بُوَد ظُل
|
|
|
|
|
نگاه کن آسمانم تیره گشته
تمام خانه ام ویرانه گشته
ندارم لحظه ای دیگر تحمل
دلم از دوریت آواره گشته
|
|
|
|
|
درختی خُشک و تنها در کویرم
سراب تشنگی کرده اَسیرم
نباریده نَمی اَبر سیه دل
بر این پیکر تا تشنه نم
|
|
|
|
|
نهالِ عشق تو کرده جوانه
به نغمه بُلبُلی کرده ترانه
اگر او میکند صد شِکوه از تو
زِ دوری تو میگیرد
|
|
|
|
|
زِ شوقِ دیدار روی یاران
خرامان می رود در زیر باران
چنان او گشته خُرم دل که انگار
به پایانش رسید ا
|
|
|
|
|
شبم بی وصل روی تو سحر شد
درخت آرزویم بی ثمر شد
از آن لحظه که تو رفتی زِ پیشم
تمام لحظه هایم پُر ز
|
|
|
|
|
تو مقامت بَس بلند باشد رفیق
جایگاهت در فلک باشد رفیق
هرچه در وصف تو میگویم چرا
وصف تو بی انتها با
|
|
|
|
|
تو هستی مادرم سلطان غم ها
رفیق سختیِ روزها و شب ها
همه عالم فدای خاک پایت
که من تنها تو را دارم ز
|
|
|
|
|
اگر دانی که من دارم رفیقی
برای من رفیق است و شفیقی
بُوَد نامش "سهراب سپهری"
نباشد مثل او در کُل گ
|
|
|
|
|
طلوع بی غروب شعر "فروغ" است
که در سرتاسر شعرش نُبوغ است
بُوَد او مادر شعر نو پارس
که هرکس غیر این
|
|
|
|
|
من در قفس عشق تو زندان شده ام
غمگین ترین آدم دنیا شده ام
تو همدم تنهایی شب های منی
از دوری تو چقد
|
|
|
|
|
دلم کرده هوایِ کوی یاران
که با یاران روم در زیر باران
بخوانیم از سرود زندگانی
بخندیم بر همه غم ها
|
|
|
|
|
تو نگاهت را زِ من کم میکنی
عشق من را از دلت رَد میکنی
گر تو میخواهی باشد میروم
میروم آنگاه یادم م
|
|
|
|
|
انگار شبیه نور یک فانوسی
در وسعت بیکرانِ اقیانوسی
از سختی راه خود نشو مأیوسی
وارد نشود در دل تو ا
|
|
|
|
|
دِگر میلت به بوسه در خفا نیست
مرامت خالی از جور و جفا نیست
چُنان پُر شد دلت از تیرگی ها
که در آن
|
|
|
|
|
به یادت من شبی در زیر باران
سخن گفتم زِ تو در جمع یاران
همه گفتند: اگر او پیش ما بود
به آخر می رس
|
|
|
|
|
عشقت درون قلبم
آتش زدی به قلبم
ای بی وفا چه کردی؟
شد پاره پاره قلبم
|
|
|
|
|
دلا بنگر که دنیا را وفا نیست
به هر جا میروی غیر از جفا نیست
شدی دلخوش به همراهان و دیدی
که همراهی
|
|
|
|
|
همان قلبی که حاکم بر جهان است
به سودای تو چون عشقی نهان است
شدی شیرین به کام تلخ دنیا
چو حلوایی ک
|
|
|
|
|
نباشد راه ما پیمان شکستن
شکوفه دادنم از شوق رستن
بدانکه رشته عشقِ من و تو
ندارد ذره ای از هم گسست
|
|
|
|
|
باید لب خندانِ تو را قاب گرفت
از چشمه چَشم تو کمی آب گرفت
آن لحظه که من غرق نگاهت بودم
گویی که دل
|
|
|
|
|
دلم را تکه ای از سنگ کردی
به مانند حصاری تنگ کردی
تمام لحظه رنگین کمان را
تو با رنگ سیاهی رنگ کرد
|
|
|