آمدم بی تو در این دلتنگی دریای بی ساحل ولی دل ناگهان یاد تو کرد
موج گیسویت رها در آب و او پارو زنان و پر زنان تا لامکان یاد تو کرد
تن به دریا دادم و تا آن غروب از تو پر از غوغای در ساحل دلم
راهی طوفان تو با کشتی بی لنگر و بی ساحل و بی بادبان یاد تو کرد مرغکان در آسمان چشم من تا کهکشان پرواز میکردند و او در ساحلت همچو یک مرغابی دور از تماشای فلق در آن شفق تا آشیان یاد تو کرد سایه بودی بر تنم وقتی که خورشید از تماشای تو بر من میدمید
ساحل چشم ترم تا ابتدای دیدن ماه شبم بی سایبان یاد تو کرد
غرق امواج جنون آور شدم وقتی گذشتی از من و از کشتی طوفان دل
او چو قایقران به قهرت تا به قعر و بیقرار و بی امان و بیتوان یاد تو کرد
یادم آمد در کنارم می نشستی تا کرانه بر زبانت صحبت از موج و غریق دل به یاد دست و پای آخرینش در کنارت بی زبان و بی نشان یاد تو کرد تا که دلتنگت شدم تا ساحل دیدار تو دور از گمان دریا به دریا رد شدم آمدم دریا ولی او تا غروب ساحل طوفان تو تا بیکران یاد تو کرد
مهربان بودی و دریا تا به دریا دل به مهرت روشن و عشق و امیدی تا ابد در تمنای نگاه بی نشانت تا طلوع یاد و یاد ای مهربان یاد تو کرد
...
مهدی بدری(دلسوز)
قرار شد مصاریع را دنبال هم ننویسید
هنگامی که با همراه هستید
پس از تایپ هر مصرع
از سطر زیرین شروع کنید
در این شرایط حتی بهتر است آخر هر مصرع نقطه ای قرار دهید