يکشنبه ۲ دی
اشعار دفتر شعرِ کوچه باغ شعر شاعر سیدحسین موسوی شکیب
|
|
گربخواهی یا نخواهی دل را بنامت میکنم
هردم وهرثانیه خودراغلامت میکنم
من سروپارافدای یک کلامت میکن
|
|
|
|
|
ای آه خوش میرسی ازراه
ممنون که زنی سربه دلم گاه
دلتنگ توبودبغض من وماه
عادت شده ای بر دل
|
|
|
|
|
چه شد آن گذار چشمت زحریم ماگذرکرد
وبه دردعشق بازی دل مابه یک نظرکرد
توبه گوش دل چه خواندی
که ح
|
|
|
|
|
چہ کند بادل خودآنکه زعشق لبریز است
دفترخاطره اش پرزتودرپاییز است
درهوایی که زجادوی زمان منقلب اس
|
|
|
|
|
امید که آیی وهمدم دل مابشوی
روان به کلبه خاکی ودل بی ریا بشوی
گرحوصله وصبروتامل کنی دمی
آنگه به
|
|
|
|
|
حالا که دوباره فصل پاییزرسید
فصل دروکشته به جالیزرسید
بادامن رنگ به رنگ وآوای قشنگ
درباغ وزین خ
|
|
|
|
|
به خیالم که دل زارو غریبی دارم
چه گمانم که سر یار رغیبی دارم
من آغشته به احوال پریشان زمان را
د
|
|
|
|
|
بعد زیبایی یک روزقشنگ
وسط کوچه دلها که برایت شده تنگ
چشم زیبای توباخاطرمارفته به جنگ
وبه رگبا
|
|
|
|
|
عمریست به هر کوه و کمر می گردیم
مجنون شده ایم و در بدر می گردیم
یک خسته نباشید بگو بی انصاف
|
|
|
|
|
عشق یعنی دچاری درخطاب
هرچه میبینی به غیر اوسراب
عشق یعنی قصه های ناب ناب
عشق یعنی غرق رؤیای
|
|
|
|
|
خنده برروی لبت یکسره دیدن دارد
بوسه ازلعل لبت بس که چشیدن دارد
غنچه ات باز شودباغبان میل به
|
|
|
|
|
گفتگومیکردپیرمردی بادلش
که جوانی راچه کردی ای پلش
هرچه گفتی ما همان کردیم وشد
هیچ نگفتی آنچه گف
|
|
|
|
|
توی دلم نقش توروازهمه سرترمیکشم
کنارشم چندتا بوته مریم واخترمیکشم
اونوقت میرم سراغ رنگ
بارنگ
|
|
|
|
|
یک عمر درانتظاریاری؛تاکی
دستی به حنادراین خماری؛ تاکی
|
|
|
|
|
خوشا خواب شبانه باتودیدن
به دنبال توتاصبحی دویدن
وآنجایی که خواهی رارسیدن
وآنچه درگلو داری شنید
|
|
|
|
|
علت گشنگی که پارگی جیب نبود
چاره حرص وهوس خوردن یک سیب نبود
عهدوپیمان قدیم بادل وجان دوخته بود
|
|
|
|
|
درشلوغی جهان ،گم شده ایم
یابه سختی زمان، پل شده ایم
درغم فردای فلان ،خل شده ایم
یا ز غوغای دلان
|
|
|
|
|
سینه ام ویران زدرداست درفراغ
خاطرم تشویش وطرد است ازوداع
چون نخواهم کس بداند رازدل
ظاهرم
|
|
|
|
|
بازباران بغضی ازمابشکست
مثل یک مرغ اسیر برسر شانه نشست
شست وخیساندوزعطرش پیچاند
به دل خاک ت
|
|
|
|
|
من دراندیشه دیدارتو
از پنجره روبه خیابان
به هر رهگذری خیره چنانم
که گویی همانی
و زمان میبرد،دی
|
|
|
|
|
دلتنگ بهار بودم وپاییزوزمستان به هدرشد
ازشوق وصالش همه درفرصت دیداربه در شد
عمری به هدر شدکه ا
|
|
|
|
|
دفترخاطره ام روبه تمامی دارد
وزمان بانفسم قصد تبانی دارد
که خوشی درنظرم بُعد خیالی دارد
ولی به
|
|
|
|
|
دوباره موسم عشقست گمان کنم
که عطروطنین توراهرزمان به جان کنم
|
|
|
|
|
ای دوست نشانم بده امشب،جنمت را
دیوانه ترین حالت مستی زلبت را
یکباردگر فرصت دیدارمحیاست
تاروی
|
|
|
|
|
فاضلان خودشناس وخوش لباس
خوش زبان وخوش بیان ونکته باز
|
|
|
|
|
ای مطرب دیوانه سرگشته زمیخانه
آهنگ جدیدی زن برسردر این خانه
|
|
|