دوشنبه ۱۱ تير
|
|
درباره او.....
من نام او را در این دفتر برگ سبز نیلوفر احساس
مینامم.خودش می گوید.....
|
|
|
|
|
آخرین اصرار نافرجام باغ سوخته ی گیلاس :
یه رد و یادگاری خسته از جنگل
به روی
پیکر دیوار ویران بو
|
|
|
|
|
دل وچشمم پی معشوق خطا رفت خطا
می وپیمانه وپیمان به جفا رفت جفا
|
|
|
|
|
آن زن با چشم هایش حرف می زند
آن مرد با شعر هایش
آن سرباز با تفنگ اش ...
.
.
.
اینجا
کسی
|
|
|
|
|
قصه ایی شیرین شنو از این زبان//
تا بگیری پند
|
|
|
|
|
ماه/از پنجره می گذرد وُ/در لیوان روی میز خفه می شود/تو از در میگذری...
|
|
|
|
|
مادرم روزی گفت :
پیر شی فرزندم
|
|
|
|
|
"گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعيد»
تا بوَد در دستِ تو چاقوي زنجان غم مخور
|
|
|
|
|
یا اگر خط خط این جاده مرا بگذارند //غزلم با دم عشق تو هم آ
|
|
|
|
|
می دهد حال و هوایی معرکه ...
|
|
|
|
|
بخند جانم
که منتظر قهقهه ی مستانه ات هستم
قهقهه ای که بدون من میزنی تا مرا خورد تر از این که هستم
|
|
|
|
|
بامن بیا به دیدن یک گوشه از بهشت
با من بیا به دیدن البرز ایدار
|
|
|
|
|
(چکیده:) ...امّا چه سان خواهی کشت؟! که آن،
خورشید است و فانوس روانها؛
مَه است و دشمن تاریها
نسی
|
|
|
|
|
سر کار گذاشتن و دب شکستن و دروغ گفتن.
|
|
|
|
|
و چنان شوقی در ما سایه افکند
که انگار خوشبختی در یکی از همین درها
با زندگی می کرد قمار
در ظ
|
|
|
|
|
ای دل تو کمی کم کن از آن خاطر این دوست
سخت است شب و روز مرا خاطره هایش
|
|
|
|
|
از عمق دل سوخته بیرون شده آهی
آهی که درافتاد به افسون نگاهی
تاوان گنه از دل دیوانه چه گیرید
زا
|
|
|
|
|
من و تو تنهاییم
وکسی نیست
بفهمد ما را
|
|
|
|
|
دنیا پر بویت گل سرخم کجایی
|
|
|
|
|
آنان که ناروا ستمی را بما کنند
آیا شود که شرم زروی خدا کنند
|
|
|
|
|
آینه شکسته خود، حکمتش افزودن است
که چهره معشوق ، را ...
|
|
|
|
|
این مناجات من است بر کبریا ااا خلوتی دور از تظاهر و ریا
|
|
|
|
|
ایدوست برمن ایندم میخوان تو قطعه شعری
|
|
|
|
|
ماه رمضان گشته و بیدار شو از خواب
هرگز مده از دست تو این گوهر نایاب
|
|
|
|
|
لیلــــةالقـــــــــــــــدر را چو درک کنی/
هر چه غیر از خداست ترک کنی ...
|
|
|
|
|
خندیدی و قند. .
در دل خیابان آب شد ..
|
|
|
|
|
ساده میگویم مرا باور کن ای نیکو سرشت
مشق دل راخط چشمانم به زیبایی نوشت
هر زمان احساس غم دل را
|
|
|
|
|
تلخ است طعم لحظه ی من در غیاب تو
|
|
|
|
|
من ماندهام و یک دنیا تنهایی
هیهات از آن لیلیهای هیالی
|
|
|
|
|
روز و شب با دل ديوانهء خود درگيرم
از دل و خيره سريهاى دلم دلسيرم
حسِ پرواز ندارم كه به دام افتادم
|
|
|
|
|
یک قرن میشود که به شدت هوا پس است/
دنیای بی کسان ، پر افراد ناکس است/
دستی که بی نمک
|
|
|
|
|
من در پی تو می روم این راه که روزی
شاید بپذیری تو من خاک به خانه
|
|
|
|
|
ساقی مرا یک جام ده ؛ پیوسته هم آرام ده
هر لحظه پُرتر کن زمی ؛ فارغ تو از آلام ده
|
|
|
|
|
در چشمانت خورشید
طلایی جنوب
خانه کرده است
|
|
|
|
|
سنگ میبارانند بر «سنگ»؛
چون میپندارند خرَدهای سنگ...
|
|
|
|
|
رام رامم کرد دنیاو منم درانتظار....
|
|
|
|
|
ماه عشق
در آوردگاه عشق و کینه
دوستی زخم خورده
صفا غلتان به خون
آشتی کشته
|
|
|
|
|
به نام او که اوست
شب
و من غرق شده در افکار پوچ
و چه کلاف سردرگمیست امید ها و سوال ها
و چه مضح
|
|
|
|
|
آسمانم مال تو آشیانم مال تو
من غم تنهاییت را تنها می کشم
|
|
|
|
|
هماهنگی زیباترین مژه
با بلندترین قطار حروف !
|
|
|
|
|
آرام آرام ازخیالم تودور گشتی
|
|
|
|
|
به چشمت قسم
آفتاب ،
زانو زده ست
کنار شهرمان .
صابر خوشبین صفت
|
|
|
|
|
دل من چون شكار و اين گنه دام
كه اين عشقت سبب شد تا شوم رام
|
|
|
|
|
آمدم تا که ز دکان تو سامان بخرم
تاجری،آمده ام!دل بدهم جان بخرم
|
|
|
|
|
در پسا تپش قیبهایمان
چه خواهند گفت
لبهای بی کلاممان
|
|
|
|
|
چشام خیره بودن به لاکای جیغ حواسم نبود روم به سوی تو نیست
|
|
|
|
|
کاش اینجا یک نفر پیدا شود دیوانه تر از من...
|
|
|
|
|
تنها
در ابديتى سيال
گسترده ناپيدا
با سوره هاى عشق و دانايى
بى انتها
بى مرز
|
|
|
|
|
نیک بدان ای پسر، نفس تو را دشمن است
قلب گنه پیشگان، خان�
|
|
|
|
|
نفرینگرم
به جستجو
از لای ب لای ورقهای کتاب
تقدیر را
|
|
|
|
|
تا دهن بسته شد از تبخاله ها
|
|
|
|
|
گرچه گرداگرد خود دیوار حاشا می کشد
موج، دارد با تلاطم دست از پا می کشد
|
|
|
|
|
کشت مرا انتظار ،دل را رها نیامد سوخت زعشق بلبل گل را صدا نیامد
|
|
|
|
|
ببار ومهربونی کن منو غرق نوازش کن
ببین دلگیرم از دنیا کمی بامن تو سازش کن
دچار مرگ خاموشم برس بارو
|
|
|
|
|
توده هواي نفسا زناي به ني
ناله ي چنگ است
|
|
|
|
|
گوش هایت را بگیر از اینجا....
|
|
|
|
|
روزگار می دانست چگونه مچاله ام کند...
|
|
|
|
|
آن هنگام که دیوِ «دار»،
«سحر» را در سحر، بر دار میزد،
دار نیز، به دار زد خود را
زان روی که «سحر»
|
|
|
|
|
در ابتدای فصل کوچ / جدا می شود ...
|
|
|
|
|
نور ، صدا ، تصویر ، اَکشن
|
|
|
|
|
وقتی که مـــاه رمضان می آید ...
|
|
|
|
|
ناگهان دیدم که از رویــــت نقاب افتاده است ..
|
|
|
|
|
حرا
مرا به حرای چشمانت دعوت کن
خود خوب میدانی که
وجودم سرشار از
تکلم حیرت است
مرا به عاشقانه ت
|
|
|
|
|
هنوز حادثهء کربلا به جریانســــت
|
|
|
|
|
آب در مَشک تو زمزم میشود
غصه با لبخند تو کم میشود
|
|
|
مجموع ۱۲۵۰۸۸ پست فعال در ۱۵۶۴ صفحه |