دوشنبه ۲۸ آبان
اشعار دفتر شعرِ دفتر غزلهای درویش شاعر حسن درویشی (درویش)
|
|
روح جای دیگرست و دل
بیخودی در جنازه ام حصر است
باید از بند تن رها بشود
مهربانان٬ تفنگ میخواهم
|
|
|
|
|
مپرس اینکه چگونه عروض رامت هست
قضا نبشته به من،شوکران به کامت هست
|
|
|
|
|
زحمت نمیکشی که خودت را فنا کنی
حاشا که بین مدعیان ادعا کنی
|
|
|
|
|
جز بند نگاه تو کجا رام بمانم؟
بگذار در آغوش تو آرام بمانم
|
|
|
|
|
درست عین منی، خاک و آب و آخر گِل
چه میشود بشود بوسه ات مرا حاصل
|
|
|
|
|
وقتی غزل به دست قلم های زرد مرد
وقتی خدا نشست و به حال تو حرص خورد
|
|
|
|
|
دلش گرفته و از درد بیشه میمیرد
درخت خانه ام از عمق ریشه میمیرد
|
|
|
|
|
نکند عشق به دست تو فریبم بدهد
چشم شیطان صفتت شهوت سیبم بدهد
|
|
|
|
|
حیف شهر قشنگ چشمت نیست
یک غریبه در آن قدم بزند؟
مگذار این غریب هرزه دگر
از تو و چشمهات دم بزند
|
|
|
|
|
ز پیله رَحِمت تا برون که میایی
در عاشقانه ترین عاشقانه تنهایی
|
|
|
|
|
جایی که حرف خدا... به جایی نمی رسد
ساکت بمان... صدا به صدایی نمی رسد
|
|
|
|
|
با آنکه بر حاجت ما استجاب نیست
حالا دعا به بارنشسته،به خواب نیست
|
|
|
|
|
آمدم تا که ز دکان تو سامان بخرم
تاجری،آمده ام!دل بدهم جان بخرم
|
|
|
|
|
رسم دلبر شدن این نیست که پنهان بشوی
همتی کن که در آمیخته با جان بشوی
|
|
|
|
|
شاید پسِ این صبح دگر شام نباشد
این قصه بخوانید که ابهام نباشد
|
|
|
|
|
آنقَدَر بت کردهام در دین و ایمانم تورا
عاقبت باید من از بیگانه بستانم تورا
|
|
|
|
|
غزل وصف جمال تو به لبهاست هنوز!
تو بگو حالت چشمان تو گیراست هنوز؟؟!!
|
|
|
|
|
عیار حسرتمان از خزر به هامونست
همیشه در وطنم رنگ عشق با خونست
|
|
|
|
|
ای باعث سر خوردگی ثانیه ها تو
من سوختم و ساختم از قافیه ها تو
|
|
|
|
|
درداست بخوابم و تو در خواب نباشی
درخواب مرا یکسره بی تاب نباشی
|
|
|
|
|
اگر که لرزش دستان کمی امان میداد
قلم برای سرودن همیشه جان میداد
برای پر زدنم ، بال و پر فراهم بو
|
|
|
|
|
رفتی و ماتم مو های تورا شانه گرفت
آه از درد فراق سر تو شانه گرفت
|
|
|
|
|
کسی برای تو امشب غزل نمیخواند
بخند،قلب صبورم چنین نمی ماند
|
|
|
|
|
بیا که تیشه و فرهاد و بیستون برجاست
بیا به خانه من اصل فتنه ها اینجاست
|
|
|
|
|
مونالیزاترین لبخند تو مارا نمیفهمد
همانگونه که صحرا سنگ خارا را نمیفهمد
|
|
|
|
|
ای در تن من چون سرطانی که وخیمی
در خون بکشان گر تو رئوفی و کریمی
|
|
|
|
|
بشود فاش اگر عشق میان من و تو
رنگ خون است یقین،هر دوجهان من و تو
|
|
|
|
|
گفتی که مرا چشم سیاهت نظری نیست
یکدفعه بگو بین تو با من خبری نیست
|
|
|
|
|
وقتی خدا گلت،با صد گنه سرشت
بستم دلم به تو،کندم دل از بهشت
|
|
|
|
|
سرمه بر چشمان مکش،اینگونه طنازی نکن
با سلاح سرد ابروهات غمازی نکن
|
|
|
|
|
وقتی که پای خیال پلنگم شکست
دنیا به تماشای رسواییم نشست
|
|
|
|
|
بیا که رنگ زمستان گرفته موی من
خزان نشانه گرفته کمان به سوی من
|
|
|
|
|
کمی تا قسمتی ابری و بارانیست چشمانم
ببین واضح بگویم عین ویرانیست چشمانم
|
|
|
|
|
هرکجا دیدی غزل با درد پیدا میشود
رد پای خسته یک مرد پیدا میشود
|
|
|
|
|
مینویسم یک غزل وزن و ردیفش چشم تو
قافیه، موضوع و احساس لطیفش چشم تو
|
|
|
|
|
خواب بر چشم ترم نیست به دادم برسید
شوق فردا به سرم نیست به دادم برسید
|
|
|
|
|
من حس و حال فصل پاییزم،رویم به رنگ زرد و دستم سرد
زیباترین مفهوم دلدادن،معنای بی مفهوم واژه،مرد
|
|
|
|
|
بخوان ای مادر زیبای هستی، سرود زندگانی را تو امشب
بنوش از دست تقدیرو زمانه،شراب جاودانی را تو امشب
|
|
|
|
|
شیطان شده ای لیک حواست به دلم نیست
گمراه بکن، من که هراست به دلم نیست
|
|
|
|
|
خوش به حال روسری در دامنش زلفان توست
یا همان انگشتری که خانه اش دستان توست
|
|
|
|
|
گرچه مردن بی دلیل و بی سبب مرسوم نیست
من که میمیرم برایت خوب من معلوم نیست؟
|
|
|
|
|
نان خشکی شانه ای پر درد دارم میخری؟
دست هایی ناتوان و سرد دارم میخری؟
|
|
|
|
|
مثل یک مادر که بی اندازه بی تابست و بس
حس من با دیدنت آنقدر نایابست و بس
|
|
|
|
|
بیا فقط دو سه پیمانه با جنون بزنیم
به یاد لاله به گلزار،رنگ خون بزنیم
بیا که دل بزنیم بر تمام در
|
|
|
|
|
وقتی که خدا با دل من راه نیاید
دیگر به شب تیره من ماه نی
|
|
|
|
|
من که بر انگشتر دستت حسادت میکنم
بازهم با یاد تو حس سعادت میکنم
از درو دیوار کویت گر ببارد سنگ
|
|
|