دوشنبه ۳ دی
اشعار دفتر شعرِ روایت رویا شاعر نرگس فانی
|
|
به یاد داشته باش عزیزم!/ کوسه ای که با دهان پر حرف می زند/ همان زنی ست/که با نام و لهجه ی من/از خیاب
|
|
|
|
|
ماه/از پنجره می گذرد وُ/در لیوان روی میز خفه می شود/تو از در میگذری...
|
|
|
|
|
تنهایی/مشغول قدم زدن باجنینی است/که در رحم اتاق گیر کرد
|
|
|
|
|
اینبار هم کسی نمی فهمد/این استتارسبز/با اردیبهشت چه می کند؟...
|
|
|
|
|
بیا در خانه بمانیم و
جای خالی صندلی هارا
پُر کنیم
تو چای بریزی و من تلخ شوم
بیا باران را منتظر..
|
|
|
|
|
میان دود غلیظ و/انفجارسرخ خون/خدایش را گم کرده بود
|
|
|
|
|
جنگ که تمام شود/هنوز/چندخرده گلوله ی گنگ/درشقیقه ام/است
|
|
|
|
|
سجده کردم به خودم تا که ببینم ابلیس
سرِمن،چندبه پای برهوت افتاده
سربرآوردم و دیدم به خودم آویز
|
|
|
|
|
اگر زمین هم بلرزد
پیش بینیمان تغییر نمی کند
از شب خُرافه...
|
|
|
|
|
خورشید
دختری روستایی است
که هر روز
با کفش های پاشنه بلند طلایی...
|
|
|