چهارشنبه ۱۴ آذر
اشعار دفتر شعرِ درد دل شاعر جلال سلطانیا (فریاد تا همیشه)
|
|
هر چه میگردم نشد پیدا مرا
واژهای جز "هیچ "معنای خودم
|
|
|
|
|
هرگز از مرگ هراسان باشم
بی غم آن روز که بیجان باشم
|
|
|
|
|
ماجرای زندگی یک جمله است
بر محیط دایره ، گوئی روان
|
|
|
|
|
میرود بدرقه ی تابستان
دل پاییزی مادرزادم...
|
|
|
|
|
گر باور من چون تو نباشد مکُشم
با منطق شمشیر پی خود مکِشم
|
|
|
|
|
راز تو چون تیر تو اندر کمانت سوی توست
|
|
|
|
|
چه حال محترمیست
تلنگرهای آن سوی دیوار یک سلول
|
|
|
|
|
گر همت آب دادنت نیست
این دانه زمین نهادنت چیست
|
|
|
|
|
یارب بستان جان مرا ، جام مرا نه
با مرگ ببر هر چه مرا، نام مرا نه
|
|
|
|
|
ساقی غم جام مرا دم به دم
بی خبر از مزه ی غم پُر نمود
|
|
|
|
|
چراغ خانه ی من
با همان کلید که روشن میشود
خاموش هم میشود
|
|
|
|
|
مادرم روزی گفت :
پیر شی فرزندم
|
|
|
|
|
می نوش که خود لذت مستی ببری
چون وصف کند تلخ و خوشی را دگری
|
|
|
|
|
راز دل را جز همان دل خانه نیست
سقف بر دیوار هر ویرانه نیست
|
|
|
|
|
چو در مشت کسی فردا نشستم
تو میگویی چه بودم یا که هستم؟
|
|
|
|
|
مکن پرپر به دست خود گلی را
که جز افسوس نیارد حاصلی را
|
|
|
|
|
وای بر آن گل که خوار خار شد
با وی از خس پست تر رفتار شد
|
|
|
|
|
در این روزهای پا در هوائی
نمیدانستم بی وزنی مسریست....
|
|
|
|
|
دلم ترا میخواهد
و زمین جاذبه
دوستت دارم...
|
|
|
|
|
گورگن تا میتوانی گور من باشد بزرگ
هر که میمیرد در اینجا صد برابر میشود
|
|
|