سه شنبه ۱۵ خرداد
|
|
از دل نرفت آنچه از دیده رفت
|
|
|
|
|
يارب اين علم سياست زِكجايَست و زِكيست
هركسي رو به تو دارد ،هدف تيـر بلاست
بارالـها م
|
|
|
|
|
وقتیکه غرورم خُرد شد
وقتی همه پایمردی ام ،
چو بیسکویتی تُرد شد
|
|
|
|
|
قسمت اعظم بدبختیم از روی نحس تو بود
خنده را از لب گرفتی بی گفت شنود
|
|
|
|
|
با کدام واژه از تو بگویم
وقتی غزل برای تو
چون شمعی رو به باد است
با کدام زبان از تو سخن باید گفت
|
|
|
|
|
دزدی دستار به سر دیدم دوش
گفت ما لت بده و گرد تو لال و تو خموش
گفتم که چنین دین به
|
|
|
|
|
وجدان
قلب ها را می فشرد
هر چه، انسان
به اساس بر می گشت
|
|
|
|
|
مست مجنون بیقرار و ناتوان در هست و نیست
قصهی بود و نبودم گنگ و نامفهوم ماند
|
|
|
|
|
وقتی پرنده از قفس آزاد میشود!
.....
|
|
|
|
|
تو در سکوت خلاصه میشوی من در فریادی❗
|
|
|
|
|
چای می نوشم و شیرین شده ام از قندت...
|
|
|
|
|
معشوقِ عزیز روی من پا بگذار
|
|
|
|
|
این غریبی هست ارث جد او چون یار نیست
مثل بابایش علی با چاه خلوت میکند
|
|
|
|
|
یک غزل+ چند بیت مثنوی+ یک دوبیتی+ یک سپیدِ کوتاه+ لینک ریز مشخصات آثارم در سازمان اسناد ملی ایران.
|
|
|
|
|
یک کوتاهکلاسیک+ غزل ۴ از کتاب آوای احساس+ غزل ۵۱ از کتاب نوای احساس
|
|
|
|
|
دم از آبادی میهن من می زند ساز آزادی زن،
|
|
|
|
|
فریاد از این غوغای سرخ و زرد ِ پاییزی
|
|
|
|
|
چشمانِ تو خوابِ خوش و شیرین را ،
ز من گرفته
روحم آبادان شده و، عینکِ رِی بَن گرفته
|
|
|
|
|
توی جنگلِ صدا
در غروبِ هجرتِ پرنده ها
یه خروس سلطانِ جنگل شده بود
با یه نوک مثل طلا
|
|
|
|
|
و یکی دوباره من می شود...
|
|
|
|
|
ریه هایم پُرِ خواهش بودند
در هوایی که مرا
می بلعید
راهی نیست، چاره چه جویم
زندگی باید کرد
در پ
|
|
|
|
|
در کسبِ آزادی و استقلالِ میهن - مدیونِ خون هایِ جوانانِ دیاریم
|
|
|
|
|
رفتی که غمت شبیه خنجر باشد
|
|
|
|
|
بی تو،
نسیمی حتا--
به گیسوانِ باغ دست نمیکشد!
لیلا_طیبی (رها)
|
|
|
|
|
در ملك جهاني بُوَد ،اين گشت و گذارم
بر صاحب اين ملك ، نبردم سـر كارم
خودكا
|
|
|
|
|
در وصف نهایت ها از روز نخست آمد
آن نسخه ی دیرینم پیوستِ نهانم زد
|
|
|
|
|
به به چه بوی خوبی آید زکوچه امروز
|
|
|
|
|
یکباره لبخندش به لب ،مشحون ماتم شد
اشکی که می بارد ز او، همرنگ شبنم شد
|
|
|
|
|
جانا نقش عشق گشت چو پیدا
خون دل را باید شست ز سیما
|
|
|
|
|
هی قفس پشت قفس ساخته عشق!
|
|
|
|
|
ای زخم سینه سوز چه می خواهی از دلم
|
|
|
|
|
کاش می شد می وزیدم چون نسیم.ک
|
|
|
|
|
زندگی می کرد در ده کودکی
بود او را یک رفیق از کوچکی
|
|
|
|
|
به چه کس بد کردم
که مرا نفرین کرد
|
|
|
|
|
غزلِ ۱۷۰، از کتاب نوای احساس؛ همراه با بیان پارهای از آرایههای ادبی و نیز یک کوتاه از کتاب صدای پا
|
|
|
|
|
چهارپارهای از کتاب ققنوس احساس+
دلسرودهای از کتاب صدای پای احساس
|
|
|
|
|
زخم ما گر مرهمی دارد به دست دشمنان
خوب باشد زخم ما مرهم فدای فاطمه
|
|
|
|
|
خاتون ؛ امیرمهدی پسنده نمی تواند ازت دل بکند .
|
|
|
|
|
همانوقتی که روز،
نورِ کم سوی ، شمعِ خانه را ،
کامل بلعید
|
|
|
|
|
می نشستم تا دیر وقت
در جای شلوغ
خیره شد چشمانم تا وقت طلوع
جز پنجره بیست سانتی هیچ ندید
|
|
|
|
|
حال این روزهایم
بارانی است
اما پرتوهای نور
از لای ابرهای ضخیم
زمین سرد دلم را
نشانه گرفته
|
|
|
|
|
بهشت کوچکم جائیست که تو باشی
|
|
|
|
|
پناه می برم به تو
چشمت خورشید
صدایت مرهم
درد را به همه نمیتوان گفت
گوشه امن من
تویی تو!
|
|
|
|
|
ایام این درنگ بیهدة پر ملال من،
این پر ملال بیهدة عمر نام تلخ،
بر خاک یک فلات خشک وقدیمی گذشت و
|
|
|
|
|
روز و شبم شد گره کور شد از خاطرش
کو که رسد قاصدی از سر زلفش پیام
|
|
|
|
|
فصل پاییز آمد و معشوق در خانه نشست
دست سرد باد از روزن به کاشانه نشست
شعلهی شاخ درختان رو
|
|
|
|
|
وطن ! فریاد کن اندوه ایران را
به عزمی سرخ با پروانه ها برخیز
|
|
|
|
|
خسته ایم از سال ها پاییز
از بلاهای بزرگ و ضربهٔ یکریز
|
|
|
|
|
ازدل بخوان ومعناببخش به واژه ها....
|
|
|
|
|
مست چشمان تو بودم ناگهان باران گرفت
بعد از آن هم لحظه های خسته ی من جان گرفت
می شمارم روزها را ه
|
|
|
|
|
ما برای آنکه ایران
شد دلیران
رنگها ریختیم ز جان
از رنگ قرمز تا سیاه
|
|
|
|
|
نام من انسان است
آمدم از ملکوت
چند روزی به زمین
جنس من از خاک است
خاکی از جنس بهشت
بدنم فانی اس
|
|
|
|
|
گفت و گو با آن لب نوش آفرین دارد دلم
درد دل با آن صدای دلنشین دارد دلم
مونس خلوت نشینی های من چشما
|
|
|
|
|
زندگی، زندانی است
پیچ در پیچ
و به تعبیری هیچ...
|
|
|
|
|
آنچنان زار و خسته ام که مپرس
|
|
|
|
|
شعری که از غمی دنباله دار حکایت دارد.
|
|
|
|
|
تو چقدر قند و نباتی تو عجب شیرینی
عاشقت مانده ام ار باز به من بد بینی
|
|
|
|
|
پای اگر حالا کنار گور دارد مادرش
چشم بر آن جادّههای دور دارد مادرش
|
|
|
|
|
آبادان جنگ و خمپاره و تیر
سکوت نفس حبس در سینه
|
|
|
|
|
برگ و بارم از هجوم بی امان باد رفت
|
|
|
|
|
دلم جورِ دیگری می بارد امشب
|
|
|
|
|
و زمان در گذر صبح به شام
لحظه لحظه انتخاب
لحظه لحظه امتیاز
|
|
|
|
|
برگرفته از مجموعه اشعار بدون نقطه ( دایره سیاه )
|
|
|
|
|
من از راه نزدیک
نقشه نبودنت را
کنار گرمی مردمک چشمم
دیدم
آسمان زیر چترم جا نداد
|
|
|
|
|
《مژده ای دل که مسیحا نفسی》آمده است....
|
|
|
|
|
دارم میخوونم از چشمات
سرِ حرفت نمی مونی
تو از دلتنگی عاشق
هنوز چیزی نمیدونی
|
|
|
مجموع ۱۲۴۵۳۲ پست فعال در ۱۵۵۷ صفحه |