شنبه ۸ دی
اشعار دفتر شعرِ عاشقانه های دل شاعر افسانه مهدویان
|
|
آینه شعر ِ تری از این دل شیدا بگو
واژه های مخملی از جان ِ پر سودا بگو
آینه حرفی بزن چیزی بگو با
|
|
|
|
|
دلم درگیر عشقی شد که با جان غرق در آنم
نمیدانم چه کردی که شبیه موج طوفانم
دلم این ساحل دلواپسی
|
|
|
|
|
می شود روزی بیایی ، همدم و یارم شوی؟
سر بگیرد آشنایی و تو غمخوارم شوی؟
می شود گاهی برایم باز طنا
|
|
|
|
|
تیر مژگانت درون قلب خون بارم نشست
نور امیدی به اندوه دل زارم نشست
باخیال بودن یک لحظه در آغوش تو
|
|
|
|
|
شبی در کوچه های خلوتِ غم
که پیچیده درآن ها بوی شبنم
و زیر ِ نخلهای ِ خوش بر و رو
دو زوج ِ عاش
|
|
|
|
|
در هوای گیسوانت تا کجاها رفتهام
خالِ لبها را که دیدم درد من درمان گرفت
آسمان خاطرم را نور باران
|
|
|
|
|
مثال ِ یوسُف ِ در چاه می گردم به گرد ِ خود
خبر آوردهان از مصر احوال ِ زلیخا را
میان ِ کوه سرگرد
|
|
|
|
|
در بین انوار سر بر آورده
از دل شاخه های غول پیکر
در میان
مِه جا مانده در جاده ی خیال
تو را گم
|
|
|
|
|
شب آبستن رازهای مگویست
که فریاد بر میآورند
از دل سیاهی
شب آبستن درد است
|
|
|
|
|
روزگاری این جا مظهر عشق بود و صفا
شهر مملو از پاکی و محبت با هم
شهر ِ شرجی نفسهای دو یار
هر دو د
|
|
|
|
|
ریسمان میبافم
تارو پودش همه از عشق و امید
جوهرش خون من است
عطر آن شب بوها
مست کرده همه افکارم
|
|
|
|
|
شر شر فواره
که فرو می ریزد
در میان حوضی
که نشسته است میان من و تو
عطر تازه دم چای و ..
چای قند
|
|
|
|
|
هر چه در دل داشتم دیدم که یار از یاد برد.
دل سپردم دست او اما دلم را باد برد.
|
|
|
|
|
خسته ام
از همه نامهربانی ، بد زبانی خسته ام
خستهام از راه و رسم ِ زندگانی خستهام
عاجز و ن
|
|
|
|
|
در دلم طوفان به پا شد حال این دل را مپرس
خنده ها از لب جدا شد حال این دل را مپرس
چشمِ مشکینت مرا
|
|
|
|
|
میخَرَم نازِ دو چشم و آن خَمِ ابروی تو
میزنم شانه به گیسو و کَمند ِ موی تو
مینویسم نامههایی
|
|
|
|
|
می شود روزی بیایی ، همدم و یارم شوی؟
سر بگیرد آشنایی و تو غمخوارم شوی؟
می شود گاهی برایم باز طنا
|
|
|
|
|
مست چشمان تو بودم ناگهان باران گرفت
بعد از آن هم لحظه های خسته ی من جان گرفت
می شمارم روزها را ه
|
|
|
|
|
تو آن طوطی که می خواند سرودی خوش برای من
که مسحورت شوم هر دم، تو شادانی و من هیچم!
تو در رقص سم
|
|
|
|
|
مجنون سوی دلدار سراسیمه دویدم
افسوس که آنجا خبر از یار ندیدم
در خلوت شب غرق به افکار نشستم
تا و
|
|
|
|
|
مست چشمان تو بودم ناگهان باران گرفت
بعد از آن هم لحظه های خسته ی من جان گرفت
|
|
|
|
|
قبله گاه دل من صورت زیبای تو بود
عاشق وصل ِ تو بودم ، که چه بیمارم کرد
من که در پیله ی تنهایی خو
|
|
|