میبافد احساسم لباسِ باورش را
با تار و پودی، از محبّت؛ گرم و گیرا
تا در زمانِ سردیِ بُحرانِ غمها
آن را بیندازد به گِردِ نای رویا
زهرا حکیمی بافقی، کوتاهسرودهها.
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
میبافد احساسم تمامِ لحظهها را
با تار و پودی، جنسِ رویا؛ رنگِ دریا
دریای احساسم، زلال و، ارغوانیست
در شورِ قلبم میکند یادِ تو غوغا
دنیای احساسم، سراسر، مهدِ مِهر است
با عشق، قلبم میشود زیبا وُ برنا
با باوری، سرشارِ خوبیها، درونم
تا بینهایت میرود در عمقِ رویا
در لحظههای خستهی قلبِ شکسته
نای دلم پرمیکشد تا بیکرانها
دلگرم هستم کاملا؛ گر گرم باشی
با سینهی تنهای من در اوجِ سرما
تب کن برایم تا که من هم با تبی ناب
قسمت کنم حسّ دلم را با تو تنها
با شورشِ جانت به نزدِ من بیا؛ تا
موجِ دلم، از شورِ تو، خیزد به ژرفا
زهرا حکیمی بافقی، غزل ۴، کتاب آوای احساس.
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
سفر کردم ز دریا تا به رویا
گذشتم، از زمین و، آسمانها
از امواجِ عطش، سرشار گشتم؛
سرودم بس غزلها، زندگی را
شدم لبریزِ بارانِ محبّت؛
کشیدم با دلم، رویای فردا
از امّیدِ نهفته، در دلِ عشق،
شکوهِ لحظههایم، شد شکوفا
تمامِ مرزِ جان، دنیای مِهر و
نهانِ باورم، زیبای زیبا
شب عشق و، جنون و، شورشِ دل
رسیدم، تا به احساسِ ثریّا
زهرا حکیمی بافقی، غزل ۵۱، کتاب نوای احساس.
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*