هست و نیست
خورده شد اندیشهیما هر زمان در هست و نیست
دل به تنگ آمد شکست وسوخت جان در هست و نیست
تیرگی در برگرفت ار آسمان ذوق و هوش
چشم بینش از تماشا خونفشان در هست و نیست
عالم و آدم خراب یک سوالند عقل چیست؟!
مست مجنون بیقرار و ناتوان در هست و نیست
قصهی بود و نبودم گنگ و نامفهوم ماند
جستجو گر خسته شد از گفتمان در هست و نیست
هر کسی از ظنّ خود دید و عبارت کرد و رفت
زندگی را اینچنین و آنچنان در هست و نیست
تا چه چیزی را به دست آورد و یا از دست داد!
آنکه رست از محبس سود و زیان در هست و نیست
اشتهای درک معنی کور شد وقتیکه ریخت
بال و پر مرغ تفکر بی امان در هست و نیست
خون چکید از دست دنیا آرزوها در شکست
سینهها بریان شد از درد گران در هست و نیست
لحظهلحظه در فنا و در بقا در کوششیم
تا وجود ما که شد وجهالضّمان در هست و نیست
بهرهای کو از تدبّر در مسیر معرفت
کور و کر گردید عاقل بیبیان در هست و نیست
عباس زال زاده
۲۶تیر۱۴۰۱
درودبرشما
به جمع ماخوش آمدید