چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت
|
|
پیچش موی سرت را دوست دارم عاطفه
|
|
|
|
|
گفتی که از خدا طلبت کرده ام ولی
غافل شدی از اینکه دعا اشتباه بود
|
|
|
|
|
از زمین با آسمان هرگاه پیوندت دهند
مطمئن باش آنزمان یک قلب خرسندت دهند
|
|
|
|
|
ماییم و همین یک نفس عمر که باقی یست
|
|
|
|
|
آغوش تو آسایش شبهاست هنوز
|
|
|
|
|
گفتم مگرلیلاشوی،مجنونِ دنیایت شوم
|
|
|
|
|
هر چند مهر دلبری در دل ندارم
با عشق و با عاشق شدن مشکل ندارم
|
|
|
|
|
دلخوشم کردی که اعجاز مسیحای تو هست
با وجود فاصله لبخند احیای تو هست...
|
|
|
|
|
به چشم هایت می اندیشم
که از چوب زدن زاغ سیاهم
دیگر سویی برایشان نمانده
عزیزم
دلم برای چشم هایت
|
|
|
|
|
نگاهت را به رغم تلخی تاریخ می خواهم
|
|
|
|
|
منزل نگر ای دوست که در انس جمالت
مستانه خوشم یا به جنون مستِ جمالت
|
|
|
|
|
به خود آمدم و دیدم گناه ،
مرا به شرارتِ شروریِ یه شریر درآورده
|
|
|
|
|
دل را به صورتی
رُخی زِ صورتی گُشایی
دنیای صورت تو باشد!
|
|
|
|
|
پير روشن به ضميرش زِ خود اسرار بِهِشت
دانشي را زِ ضميرش به كتابي بنوشت
پير
|
|
|
|
|
کاش تو اینجا بودی
تا با تو از
مهر و ماه
میگفتم
|
|
|
|
|
محو شدم در خاطراتش آرزو کردم بمان
آرزویم راهمه در بقچه ای پیچید ورفت
|
|
|
|
|
خالو بیا فالت بِگیرُم
بانو بیا فالت بِگیرُم
عزیز بیا آینده تُ از کف دستت بخونُم
اسبِ چوبین،
قضا
|
|
|
|
|
شنیدهام که تو هم عاشقانه می گویی
|
|
|
|
|
به جاده ی وصال
نخواهی رسید
|
|
|
|
|
من دهاتی دهک چندم هستم نمی دانم
|
|
|
|
|
دل خود را به کسی باخته ای یعنی چه
|
|
|
|
|
عشقم نوشته بودم یک قصه ی خیالی
در امتداد چشمم در سیر این حوالی
|
|
|
|
|
تراز نبود
فاصله امان
روزگاری جهنم
روزگاری زمستان
|
|
|
|
|
ما نسل عقده های فرو برده ایم...
|
|
|
|
|
غوطه ور در تلاطم احساسات ضد و نقیض...
و محتاج یک سکوت سفید
که پس از آن هیچ طوفان توفانی،
در را
|
|
|
|
|
خداوندا دراین دنیا دل افسرده ام هرگز نشد شاد
|
|
|
|
|
تُ
زخمی کدام حسرتی
که من
به چشمانت نمی آیم؟!!
|
|
|
|
|
آن سیه کارببین عاقبت کار چه کرد
باسر زنده دل و محرم اسرار چه کرد
این همه سوسن وگل را به تمنای هوا
|
|
|
|
|
توکجایی.عارفانه.عاشقانه
من چه دیدم به وصالت
توپراز لطف و صفایی
دل ما را توپنایی
تو همان ن
|
|
|
|
|
ما
روزی خندیدن را بلد بودیم
و
از هر لبخندِ ما شقایقی می شکفت
غمِ نان و صلح
شوقِ خندیدن را بر لب
|
|
|
|
|
گفته بودند فقط مرگ ندارد چاره
روزگاریست خود مرگ شده چاره ی کار
|
|
|
|
|
مزه ی تابستان پُر است ،
در مزه ی شفتالو
|
|
|
|
|
و ناگهان
باران
شب را به روی من ریخت
و درختان گریستند.
"رضا براهنی"
|
|
|
|
|
دريچه اي زِ امرخود، خدا براي ما گشود
وگرنه روزگارما به جنگ وجهل وكينه بود
بيـا ب
|
|
|
|
|
نگفتم دوستت دارم که در تکرار این گفتن
چه باید کرد از عادت چه توفیقی در این ماندن
اساس دلبریهایت رو
|
|
|
|
|
در آستین مرگ دستی برده ام
|
|
|
|
|
دلتنگیهای ما را
باد
نغمهای میسازد و
در سر هر کوچه
با صدایی بلند
میخواندش
|
|
|
|
|
با چشمی پر ستاره بود این مرد
|
|
|
|
|
گرمی عشق تو چندان شده در این مرداب
قدر عشقت به دوچندان شده در این سر داب
نور عشق تو بت
|
|
|
|
|
چشمانم را بسته ام
انچنان که
هرگز به این دنیا نیامده ام ...
|
|
|
|
|
هرج و مرج گیسویت سوژهٔ رمانی هاست
|
|
|
|
|
از تطاول های بی پایان که بر جان رفته است
طاقت و صبر و قرار از جان نالان رفته است
|
|
|
|
|
من از آن چشم سیاه تو بلا می بینم
تیر ابروی تو بردیده جدا می بینم
|
|
|
|
|
تولدممبارکه چون عشق اون قشنگه
|
|
|
|
|
سرزمینی امن و آباد و رها
بود در آزادگی پر مدعا
|
|
|
|
|
شیر مردی بوده ام در مکمن کفتارها
بیشه ی مردانگی همواره گمنام آمده
|
|
|
|
|
سهم من از تو همان بود که تنها باشم
بی تو من غمزده در فتنه ی شب ها باشم
|
|
|
|
|
عشــق اگـــه راه و بــلــد بــود
|
|
|
|
|
به مولا انتقام هرگز قشنگ نیست
گذشت و بخشش انسان قشنگ است
|
|
|
|
|
ای عزیزان هرکسی شاعر نشد
شاعری شعری که باشد..
|
|
|
|
|
نه نوحم در دل طوفان رهایم
نه ایوبم که با درد و بلایم
|
|
|
|
|
جا مانده بود
کشاله ی خورشید
در تردیدِ رفتن و ماندن
بر دریچه ی غروب.
و شب
آبستن هولناکِ حادثه..
|
|
|
|
|
نان خشک مانده در خانه و در زیر زمین
بودنش چون یک غنیمت با شرایط چنین
|
|
|
|
|
باز دیدم روی ماهت را و بیمارت شدم
|
|
|
|
|
آن شبی را که نشد کَز تو بگویند شعرا...
من خودم چند ورق از تو غزل سوزاندم!
ع.موسوی
|
|
|
|
|
سَحر شد شام بیداری و چشمم غافل از خواب
نصیبم شد غم و حسرت وَ پشتم پُرخَم و تاب
|
|
|
|
|
دل شکستی و شکست حرمت هر بود و نبود
|
|
|
|
|
کلاله های لادنی، مستی بوته های یاس هنوز بوسه می زند نسیم برقلب بی قرار تاک
|
|
|
مجموع ۱۲۳۷۷۹ پست فعال در ۱۵۴۸ صفحه |